سر در خط فرمان تو دادم به خدا
لب را به ثنای تو گشادم به خدا
امری که به پروین خودت فرمودی
چون طوق به گردن بنهادم به خدا
#پروین_اسحاقی
سر در خط فرمان تو دادم به خدا
لب را به ثنای تو گشادم به خدا
امری که به پروین خودت فرمودی
چون طوق به گردن بنهادم به خدا
#پروین_اسحاقی
خواست کز شاخه حضرت حوا
سیب چیند ز بوستان خدا
چید سیبی و برگرفت به دست
به دهان برد و چشمها را بست
لیک چون سوی لعل نوشش بُرد
عطر آن سیب عقل و هوشش برد
مرغ خاطر شدش جنان پرواز
یادش آمد ز همدمِ دمساز
داغِ بی بهرِگی ، دهان بستش
همچنان ، سیب ماند در دستش
برگرفت و دوان دوان آوَرد
سیب را پیشکِش به "آدم" کرد
هر دو از دیدن جمال حبیب
مست گشتند و شد فرامُش سیب
"آدم" از شوق ، دست پیش گرفت
در کنارش چو جانِ خویش ، گرفت
لبِ حوا به زیرِدندان شد
لب به دندان گزید و خندان شد
شده حوا ز شرم گلگونْ چهر
آدمش در بغل گرفته به مهر
خون دویدش به چهر و گلگون شد
سیب اگر سرخ شد از این خون شد
شد مقابل به ماه ، روی حبیب
شده حایل دراین مقابله سیب
سیب ، روی نگار پوشیده
پیشتر سیب ، لعل بوسیده
سیب ، بینِ دو لب ، چه چاره کنند؟
صبر ، کو؟ تا فقط نظاره کنند؟
لشکر عشق ترکتازی کرد
دوستان را به جنگ راضی کرد
جنگ برخاست درعیان و ضمیر
اولین دورِ جنگِ عالمگیر !
خانه دیگر خراب خانه شده !!!
سیب یک جنگ را بهانه شده !
شوق بر صبر ، چیره گشت و حبیب
خواست بردارد از مقابل سیب
هردو یکدل به دل ، نهیب زدند
هردو دندان به لعلِ سیب زدند
رفت و رفت از میانه بیمِ هلاک
لعل ، با لعل ، جفت گشت ، چه باک
زجهان رَسته ، چشمها بسته
هردو با طعمِ سیب ، دل بسته
هر دو پابندِ سرنوشت شدند
بی خبر رانده از بهشت شدند
چشمِ" آدم '" دراین میان شد باز
دید بسته است دیدهُ دمساز
چشم خود نیز بست و هیچ نگفت
آری آن دم ، به هیچ ،باید گفت!
پشتِ پا زد به مُلکِ دانایی
آه ، از سیبِ سُرخِ حوایی !
ای خوش آن لب ،که بسته با لبِ دوست
این همان رازِسربه مُهر ِمگوست" !
اولین بوسهُ جهان این شد
بوسه ، با طعمِ سیب، شیرین شد
#پروین_اسحاقی