حالم بگذار حال من باشد و بس
تصویر تو در خیال من باشد و بس
دل را به تو بسته بودم اما بگذار
حالا که شکسته مال من باشد و بس
#پروین_اسحاقی
حالم بگذار حال من باشد و بس
تصویر تو در خیال من باشد و بس
دل را به تو بسته بودم اما بگذار
حالا که شکسته مال من باشد و بس
#پروین_اسحاقی
شعری بخوان خدای غزل تا مجال هست
فرصت مده ز دست اگرت شور و حال هست
گلنغمه ای بخوان که شوم مست روی تو
چون در دل تو عشق به حد کمال هست
با اینکه دست من بتو هرگز نمی رسد
در خواب با تو گاه بگاهم وصال هست
این شعر را به عهد جوانی سروده ام
در آن جنون و مستی و خواب و خیال هست
#پروین_اسحاقی
در شب فرهادِ چشمم خواب شیرینم تویی
آنکه او را در خیال خویش می بینم تویی
نه چگونه می شود روزی فراموشم شوی
هم نماز واجب و هم رسم و آیینم تویی
پلک می بندی به روی رنگ زردی های من
خوبِ من
انگیزه ی اندوه سنگینم تویی
در تبم
در آتشم
از عشق
می سوزم
هنوز
بی خبر از حال من داروی تسکینم تویی
طالعم را از خطوط دست هایم خوانده ای
فالی از حافظ نمی گیرم که کف بینم تویی
آه ، چشمِ شهرزاد شب نخوابی های من
در دل شب خوشه های اشک پروینم تویی
#پروین_اسحاقی