غزل شماره چهل و دو.
"برگ زرد از درخت
افتاده ام"
آخرین برگی که افتاد از درخت
قلبِ بیتابِ من از جا کنده شد
شور و حالِ روزگارِ کودکی
مو به مو در خاطرِ من زنده شد
یادم آمد در مسیر زندگی
نوجوانی مثل یک رویا گذشت
در میانسالی همه ایام من
در هجوم ناگواری ها گذشت
کی توانم لحظه ای از یاد برد
آن طراوت را که از کف داده ام
میکنم احساس ، من دیگر همان
برگِ زردِ از درخت افتاده ام
#پروین_اسحاقی