نشسته
روی سنگی
خیره بر خورشید
که
از پشت بلورین گونه دریا
جبین دختری ماند
که
بردارد
حجاب از چهره اش
با شرم
پیر شب
خجل گشته
ردایش را
تضرع گونه
بر میچید
که دستی
چشمهایم بست
کشیدم
دست ناز ناشناسش را
و
از دنیای من..
شب رفت
#پروین_اسحاقی
نشسته
روی سنگی
خیره بر خورشید
که
از پشت بلورین گونه دریا
جبین دختری ماند
که
بردارد
حجاب از چهره اش
با شرم
پیر شب
خجل گشته
ردایش را
تضرع گونه
بر میچید
که دستی
چشمهایم بست
کشیدم
دست ناز ناشناسش را
و
از دنیای من..
شب رفت
#پروین_اسحاقی
دریا
دلشوره هایش را
موج می زند
و من
با دلشوره هایم
شعر می سازم
تو بیا
تا موج موج
شعرهای من
در ساحل بودنت بیاسایند....
#پروین_اسحاقی
تو آن موجی که جا جز در دل دریا نمیگیری
تو یک میخانه ای در شیشه هرگز جا
نمیگیری
تو مثل خوشه ی پروینی و من ریگ این
صحرا
شگفتی نیست گر گاهی سراغ از ما
نمیگیری
#پروین_اسحاقی
یک ابر تیره ای بر شد ز دریا
خروشان ، خشمگین و بی مهابا
بخاری ناگهان گسترده گردید
فراز شهر شیراز فرح زا
درخش رعد بود و ناله ی ابر
بناگه قیرگون شد سطح بالا
فرو بارید ناگه آبشاران
که جوشید آب هر سو چشمه آسا
هجوم آورد سیل کوه پیکر
ز کوهستان به سوی دشت و صحرا
ز خشم باد و موج آب و باران
زمین دیگر نمی شد هیچ پیدا
شتابان تاخت بر هر مرز و بومی
ز هر بام و دژی می رفت بالا
چنان که از کمینگاه اژدهایی
ببلعد پیش پایش جمله اشیا
هزاران روستا را کرد نابود
که از آنان نمانده هیچ بر جا
به کام خود فرو می برد آنسان
که گنجشکی روَد در کام عنقا
چنان بیداد کرد آن سیل جوشان
که شد چون باتلاقی دشت و صحرا
هم از دشت و دمن بلعید و بِربود
هم از آبادی و مسکن ، هم اشیا
درون خویشتن جا داد آن سیل
هر آن چیزی که باقی بود آنجا
نه تنها سیل زد بر شهر شیراز
که زد بر حومه اش هم بی مهابا
به هر شهری روان گردید این سیل
در آنجا کرد بر پا شور و غوغا
لرستان هم روان شد کف به لب سیل
خروشان همچو موج تند دریا
هر آن چیزی که دید او بر سر راه
فرو بلعید در کام ، اژدر آسا
به هر کوی و خیابانی که آمد
در آن رحلِ اقامت کرد بر پا
فرو پیچید در خود خاکِ ایران
بشد نرم از نهیبش ، کوهِ خارا
خروشید و ز کُهساران روان شد
که تا مٱوا کند در دشت و صحرا
از او هر ناتوان شد ناتوان تر
توان بگرفت از جسمِ توانا
به بار آورد در کشور زیان ها
چه دشوار است جبران ضررها
ولی باشد امید ما به ملّت
که با همبستگی از پیر و برنا
به همنوعان خود یاری رساند
روژین راضی شود از کار آنها
#پروین_اسحاقی
مرا
باعشق مردن
سر به داری ست
که دل در آتش بی اختیاری ست
من
آن موجم
که در تفسیر
دریا
قرارش
بر قرار
بی قراری ست
#پروین_اسحاقی