ندارد کس پریواری که دارم دمادم موج دیداری که دارم دمم گرم ونگاهم مست دیدار به خود می بالم از یاری که دارم #پروین_اسحاقی
ندارد کس پریواری که دارم دمادم موج دیداری که دارم دمم گرم ونگاهم مست دیدار به خود می بالم از یاری که دارم #پروین_اسحاقی
تو پنداری که من در خواب نازم
ولی در التهاب و سوز و سازم
مبین آرامش و خاموشیم را
که مثل شمع در سوز و گدازم
چو بر هم مینهم چشمان خود را
به یاد آن نگاه دلنوازم
به جانم آتش عشق نهانی ست
رها از بند افسون و مجازم
وضو از اشک چشم خویش دارم
به سوی کوی او باشد نمازم
ولی با اینهمه ترسم از آنروز
که اشکم پرده بر دارد ز رازم
بیا و آشتی کن با دل من
که دیدار تو باشد چاره سازم
#پروین_اسحاقی
میروی اما دلم را میبری همراه خویش
من درین شهرم بیادت غرق اشک و آه خویش
من به یک دیدار تو از دور خوش بودم ولی
میکنی محرومم از دیدار روی ماه خویش
#پروین_اسحاقی