من قابل صفای نگاهِ تو نیستم
بی اعتنا به چشمِ سیاهِ تو نیستم
وقتی دلِ تو مایلِ گلگشت ، میشود
من غیر خار ، بر سرِ راه تو نیستم
هر شب ز خاطرِ تو فراموش میشوم
در آسمانِ خاطره ماهِ تو نیستم
تا چشم پوشی از منِ دیوانه ، کرده ای
مست از نگاهِ گاه به گاهِ تو نیستم
من پیرو خسته ای از پا فتاده ام
جز مایه ی عذاب و گناهِ تو نیستم
تو پادشاه کشور شعری ، منِ فقیر
شایسته ی بزرگی و جاهِ تو نیستم
زین پس تو را به حالِ خودت مینهم ، ولی
باور مکن که چشم به راهِ تو نیستم
#پروین_اسحاقی