چشم
که می شوید خورشید
در بلوغ آب
ماهی
تعمید می شود
با تبسم موج
ساحل
به انتظار مد
خمیازه می کشد
من
رنگ آبی را
جزر می بینم
پروین اسحاقی
چشم
که می شوید خورشید
در بلوغ آب
ماهی
تعمید می شود
با تبسم موج
ساحل
به انتظار مد
خمیازه می کشد
من
رنگ آبی را
جزر می بینم
پروین اسحاقی
میتوان مست شد از چشم تو بی جام شراب
دل سودا زده را کرد رها از تب و تاب
میشود در شب مهتابی و در ساحل رود
عکس زیبای تو را دید در آیینه ی آب
تو که تابنده چو خورشید جهان آرایی
یکدم از من که پریشان توام روی متاب
تو که از حال دلم بی خبری در دل شب
چشم من چشمه ی اشک است چه بیدار و چه خواب
مهربان باش به *پروین* و وفاداری کن
که به عهد تو وفا کرده ام از عهد شباب
#پروین_اسحاقی
ساعت 17/20 دقیقه روز شنبه دوازدهم بهمن ماه 98
بدهی گر تو مرا بال و دو تا پای دگر
جز به دیدار تو هرگز نروم جای دگر
چشم زردشتی ات آتشکده ی عشق من ست
باز بگذار برآیم به تماشای دگر
صبح آرامش من ساحل چشمان شماست
در سرم نیست نشینم لب دریای دگر
عشق خوابی ست که در چشم ترم گم شده است
روزها نیز به چشمم شده یلدای دگر
قلب چون سنگ تو احساس مرا درک نکرد
مانده بر روی لبم گفتن ای وای دگر
برگ سبزی ست دلم
- تحفه ی درویش-
مرا
جز همین تحفه
برای تو
چه اهدای دگر
بعد از این حال عطشناک من و شب همه شب.
مستی چشم تو و
محشر کبری دگر
#پروین_اسحاقی
ساحل و دریای رویان ...آی می چسبد نگو
در هوای خیس باران ... آی میچسبد نگو
اتفاق تازه ای رخ می دهد با لمس تو
در درون من کماکان...آی می چسبد نگو ...
گرمی آغوش تو با آن همه ناز و نفس
در دل برف زمستان...آی می چسبد نگو ...
بوسه های گاه و بیگاه من از لب های تو ...
بوسه بازی فراوان ... آی می چسبد نگو ...
من فریبت می دهم با شیطنت های غزل
دلفریبی های شیطان ... آی می چسبد نگو
زیر باران راه رفتن ، دست در دستان تو
در کنار ساحل ای جان ، آی می چسبد نگو
ساحل زیبای بارانی و بازی های ما
در میان بغض طوفان...آی می چسبد نگو ...
من غزل پرداز چشمان سیاهت باشم و
صورت ماه تو خندان...آی می چسبد نگو...
در میان موج دریا و من و کولاک عشق
لمس احساس تو عریان ... آی می چسبد نگو
#پروین_اسحاقی