از فراقِ روی خود شمعِ وجودم سوختی
جور بی حد کردی و نابود و بودم سوختی
تا ســــــرود آرزو بر لب نشاندم ای عزیز
در شباب زندگی شعر و سرودم سوختی
از دو چشم ترک مستت کرده ای حیران مرا
عقل و دینم را ربودی ، تارو پودم سوختی
تاغبار غم ز هجرت در دلم بنشانده ای
زنگِ غم ز آیینه ی دل چون زدودم ، سوختی
من کسی هستم که از هجرِ تو شد جانم تباه
تا دم از عشقت زدم ، مانند عودم سوختی
#پروین_اسحاقی