دیشب دوباره قصد سفر داشت یار من
با سرگرانی آمد و رفت از کنار من
با رفتنش شرر زده بر جان من که هست
تنها قرار بخشِ دلِ بی قرار من
با سنگ غم شکست دلم را و لحظه ای
نومید از او نشد دلِ امیدوار من
بیتابِ دیدنش شده ام شاید از سفر
باز آید و به سر برسد انتظار من
لبخند میزند به پریشانیم رقیب
بیهوده نیست گریه ی بی اختیار من
چشمی به هم زدیم و جوانی ز دست رفت
پروین چه زود گشت خزان ، نو بهار من
#پروین_اسحاقی