از هر چه بگویم از تو من ، ماه تری
از شوق دلم ، برایت آگاه تری
دور از من و من ، به دل ترا نزدیکم
خواهان دل منی و دلخواه تری
#پروین_اسحاقی
از هر چه بگویم از تو من ، ماه تری
از شوق دلم ، برایت آگاه تری
دور از من و من ، به دل ترا نزدیکم
خواهان دل منی و دلخواه تری
#پروین_اسحاقی
اندر طلب یار بوَد جان به تکاپو
ای پیکِ صبا، رو برِ آن دلبر مه رو
بر گو بَرَم آید که من از شوقِ لَقایش
جان را کنم ایثار ، به خاکِ قدمِ او
#پروین_اسحاقی
بود عمری آرزویم روی آن جانانه بینم
روی آن جانانه بینم در کنار او نشینم
جذبه ی عشقش چنانم کرده بیخود کز سر شوق
گشتم از خود بیخود و از دست دادم عقل و دینم
ناگهان آن دلبر رعنا عیان شد پیش رویم
زان میان آمد کنارم آن نگار نازنینم
یک نظر دیدم جمال و عارض دلجوی او را
خوش تسلی یافت زان دیدن دل اندوهگینم
بخت یارم گشت و کردم من مکان اندر کنارش
شد برون از سر هوای جنت و هم حور عینم
گفتم ای آرام جانم ای تو خود روح روانم
شد ز تن تاب و توانم بنگر احوال حزینم
گو بدانم کیستی ؟ نامت چه باشد داد پاسخ
مظهر حق ، سبط احمد ، هادی و حبل المتینم
نو گل باغ ولایت مرتضی را نور عینم
داور کون و مکانم ، شافع اندر یوم دینم
مهدی صاحب زمانم ، دشمن مستکبرانم
مصلح اهل جهانم ، یاور مستضعفینم
گفتمش چون گنج در ویرانه ی دل شد مکانت
گفت دل خلوتگه حق است و من در آن مکینم
گفتمش پروینم و مایل رسَم بر آن وصالت
گفت از هجران شوی آخر رها ، باشد یقینم
#پروین_اسحاقی