"سوختم"
آتش عشق تو را ققنوس بودم
سوختم
تا که در اعماق آتش پر گشودم سوختم
آنچه باقی مانده از من
توده ای خاکستر ست
ذره
ذره
از تب گرم وجودم
سوختم
در هوای مستی ی چشمت دلم از دست رفت
تا که در این راه خود را آزمودم سوختم
در نگاهت صاعقه زنجیره ای از آتش ست
تک درختی در میان دشت بودم
سوختم
هم نفس با لاله های داغدار دشت عشق
هم چنان یک عمر با داغ کبودم سوختم
سایه ی دیوار قلبت فرصت امنی نبود
عنفوان ظهر تا آنجا غنودم سوختم
خواستم شعری بگویم از تو و تنهایی ام
از تب سوز و گدازِ
در سرودم
سوختم
سخت می رنجم از آن چشمی که بر تو بنگرد
از حسادت های این چشم حسودم سوختم
#پروین_اسحاقی