خوش آن زمان که لب ما چو غنچه خندان بود
و ؛ زنده رود ، صفابخش وگل به دامان بود
خوش آن زمان که چو بوی بهار می آمد
به شوقِ آن ، دلِ پیر و جوان گلستان بود
کنار سبزه ی مادر بزرگ حالی داشت
گلیم ساده ی او جلوه بخش ایوان بود
نشسته بود چه زیبا و در مقابل او
بساط آتش و اسپند و چای و قلیان بود
خوش آن زمان که شب چارشنبه سوری ها
به گوشه گوشه ی شهر ، آتشی فروزان بود
اگرچه زندگی ما نداشت تشریفات
ولی برای همه ، زندگانی آسان بود
#پروین_اسحاقی