بایست ازین پس بپذیریم که پیریم
بایست بدانیم ، جوانی به سر آمد
مانند جوانان نکنیم اینهمه مستی
چون دوره ی پیری که ندارد ثمر ، آمد
#پروین_اسحاقی
بایست ازین پس بپذیریم که پیریم
بایست بدانیم ، جوانی به سر آمد
مانند جوانان نکنیم اینهمه مستی
چون دوره ی پیری که ندارد ثمر ، آمد
#پروین_اسحاقی
آرزو دارم که یک شب بوسه بارانت کنم
خنده بر لب همچو گلهای بهارانت کنم
آنقدر جام شراب از چشم خود نوشانمت
تا ز مستی شمع بزم میگسارانت کنم
#پروین_اسحاقی
بدهی گر تو مرا بال و دو تا پای دگر
جز به دیدار تو هرگز نروم جای دگر
چشم زردشتی ات آتشکده ی عشق من ست
باز بگذار برآیم به تماشای دگر
صبح آرامش من ساحل چشمان شماست
در سرم نیست نشینم لب دریای دگر
عشق خوابی ست که در چشم ترم گم شده است
روزها نیز به چشمم شده یلدای دگر
قلب چون سنگ تو احساس مرا درک نکرد
مانده بر روی لبم گفتن ای وای دگر
برگ سبزی ست دلم
- تحفه ی درویش-
مرا
جز همین تحفه
برای تو
چه اهدای دگر
بعد از این حال عطشناک من و شب همه شب.
مستی چشم تو و
محشر کبری دگر
#پروین_اسحاقی