تایتل قالب


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگار» ثبت شده است

بود عمری آرزویم روی آن جانانه بینم
روی آن جانانه بینم در کنار او نشینم

جذبه ی عشقش چنانم کرده بیخود کز سر شوق
گشتم از خود بیخود و از دست دادم عقل و دینم

ناگهان آن دلبر رعنا عیان شد پیش رویم
زان میان آمد کنارم آن نگار نازنینم

یک نظر دیدم جمال و عارض دلجوی او را
خوش تسلی یافت زان دیدن دل اندوهگینم

بخت یارم گشت و کردم من مکان اندر کنارش
شد برون از سر هوای جنت و هم حور عینم

گفتم ای آرام جانم ای تو خود روح روانم
شد ز تن تاب و توانم بنگر احوال حزینم

گو بدانم کیستی ؟ نامت چه باشد داد پاسخ
مظهر حق ، سبط احمد ، هادی و حبل المتینم

نو گل باغ ولایت مرتضی را نور عینم
داور کون و مکانم ، شافع اندر یوم دینم

مهدی صاحب زمانم ، دشمن مستکبرانم
مصلح اهل جهانم ، یاور مستضعفینم

گفتمش چون گنج در ویرانه ی دل شد مکانت
گفت دل خلوتگه حق است و من در آن مکینم 

گفتمش پروینم  و مایل رسَم بر آن وصالت
گفت از هجران شوی آخر رها ، باشد یقینم

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۳ ۰ ۰ ۸۰

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۳ ۰ ۰ ۸۰


خواست کز شاخه حضرت حوا 
سیب چیند ز بوستان خدا 

چید سیبی و برگرفت به دست 
به دهان برد و چشمها را بست 

لیک چون سوی لعل نوشش بُرد
عطر آن سیب عقل و هوشش برد 

مرغ خاطر شدش جنان پرواز
یادش آمد ز همدمِ دمساز 

داغِ بی بهرِگی ، دهان بستش 
همچنان ، سیب ماند در دستش 

برگرفت و دوان دوان آوَرد
سیب را پیشکِش به "آدم" کرد 

هر دو از دیدن جمال حبیب 
مست گشتند و شد فرامُش  سیب 

"آدم" از شوق ، دست  پیش گرفت 
در کنارش چو جانِ خویش ، گرفت
 
لبِ حوا به زیرِدندان  شد 
لب به دندان گزید و خندان شد 

شده حوا ز شرم گلگونْ چهر 
آدمش در بغل گرفته به مهر
 
خون دویدش به چهر و گلگون شد 
سیب اگر سرخ شد از این خون شد 

شد مقابل به ماه ، روی حبیب 
شده حایل دراین مقابله سیب 

سیب ، روی نگار پوشیده 
پیشتر سیب ، لعل بوسیده

سیب ، بینِ دو لب ، چه چاره کنند؟ 
صبر ، کو؟ تا فقط نظاره کنند؟

لشکر عشق ترکتازی کرد
دوستان را به جنگ راضی کرد 

جنگ برخاست درعیان و ضمیر 
اولین دورِ جنگِ عالمگیر !

خانه دیگر  خراب خانه شده !!!
سیب یک جنگ را بهانه شده !

شوق  بر صبر ، چیره گشت و حبیب 
خواست بردارد از مقابل  سیب

هردو یکدل به دل ، نهیب زدند 
هردو دندان به لعلِ سیب  زدند
 
رفت و رفت از میانه بیمِ هلاک 
لعل ، با لعل ، جفت گشت ، چه باک

زجهان رَسته ، چشمها بسته 
هردو با طعمِ سیب ، دل بسته 

هر دو پابندِ سرنوشت  شدند 
بی خبر رانده از بهشت  شدند
 
چشمِ" آدم '" دراین میان شد باز 
دید بسته است  دیدهُ دمساز 

چشم خود نیز بست و هیچ نگفت 
آری آن دم ، به هیچ ،باید گفت!

پشتِ پا زد به مُلکِ دانایی 
آه ، از سیبِ سُرخِ حوایی !

ای خوش آن لب ،که بسته با لبِ دوست 
این همان رازِسربه مُهر ِمگوست" !

اولین بوسهُ جهان این شد 
بوسه ، با طعمِ سیب، شیرین شد 

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۶۳

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۶۳


پروین اسحاقی

شعر ، غزل،ترانه

اشعار و سروده های
هنرمند شاعر وترانه سرا
پروین اسحاقی