مهِ من گر ز سرِ بام ، نگاه اندازد
ماه را از دل افلاک ، به چاه اندازد
همچو یوسف اگر آن ماه کند جلوه گری
عاشقان را چو زلیخا به گناه اندازد
#پروین_اسحاقی
مهِ من گر ز سرِ بام ، نگاه اندازد
ماه را از دل افلاک ، به چاه اندازد
همچو یوسف اگر آن ماه کند جلوه گری
عاشقان را چو زلیخا به گناه اندازد
#پروین_اسحاقی
غافلی این روزها از حال و احوال دلم
خورده زخم داس تو بر گندم کال دلم
ماه زیر ابرها پنهان نمی ماند و تو
روزی آخر با خبر خواهی شد از حال دلم
شعر چشمم آیه آیه سوره ی تنهایی است
داغ تازه می زند بر روی تبخال دلم
سال های بودنم با یاد تو از دست رفت
می روم در سایه ی دیوار امسال دلم
بار سنگینی اندوهی ست روی شانه ام
ای دریغ از قامت خم گشته ی دال دلم
خاطرم آبستن یک مثنوی نی ناله است
آه از سنگ صبور همچنان لال دلم
هرگز از خاطر مبر اینکه فراموشم شوی
یاد تو چون سایه ام بوده ست دنبال دلم
عشق در فنجان چشم تو به رنگ قهوه است
شعر حافظ آمده بر نیت فال دلم
(یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور)
چشم تو آیینه شد در صبح اقبال دلم
در قمار عشقِ پروین هستی از کف داده ام
زخم از ده لوی خشتت خورده تک خال دلم
#پروین_اسحاقی
تا مرا دادی چو یوسف خنجر ابرو بدست
دست خود را با ترنج از دیدنت نشناختم
آتش دوزخ کجا در من اثر خواهد کند
چون که عمری ز آتش عشق رُخت بگداختم
#پروین_اسحاقی