در نگاهت اثر از عشق و صفا پیدا نیست
نظرت سوی من خسته دل شیدا نیست
رفتی و دیده ی بیدار من از گوهراشک
نیست یکشب که ز هجران تو چون ، دریانیست
آنچنان از غم عشق تو پریشان حالم
که به یاد تو اگر شکوه کنم ، بی جا نیست
بیقرار توام ، ای یار سفر کرده بیا
که مرا در رهت از دادن جان ، پروا نیست
گل من ، لب به سخن ، وا کن و مردانه بگو
دردلت هست دگر ؟ شور محبت ، یا نیست؟
انتظار تو مرا کشت ، ولی می دانم
دیرگاهی است ، که انگار دلت ، با ما نیست
ای که در حسن و ملاحت به جهان یکتایی
این ملاحت که تو داری بجز از یکتا نیست
باده نوشان همه جمعند بگو ساقی را
جرعه ای ده که به هر ساغر و هر مینا نیست
همه سر گرم نشاطند ولی پروین را
من ندانم ز چه رو غیر دل شیدا نیست
#پروین_اسحاقی
@parvinpoems
نظرات (۰)