همیشه بر بهار من غباری از زمستان ست
نخستین صبح فروردینی ام آغاز آبان ست
همیشه سینه ی تالابی ام مردابی از خون و
لب زاینده رودی ام عطشناک ست و سوزان ست
به چشمِ آلبوم خاطرات خویش می بینم
گلیم ساده ی مادر بزرگم فرش ایوان ست
و در طول شب تاریک شب های زمستانی
کنار پای کرسی
قند و چای گرم و قلیان ست
گذشته های ایرانی فراموشم نخواهد شد
که بر روی دلم هرلحظه نقش یاد ایران ست
شب قاشق زنی ها و مجال فال گوشی ها
چنانچون آتش زرتشت در یادم فروزان ست
چه فصلی باز می گردی بهار کودکی هایم
( تو را من چشم بر راهم ) چگونه جای کتمان ست؟
#پروین_اسحاقی
نظرات (۰)