پارس نامت از نخست و پارس هستی ای خلیج
چشمه ی امیدِ هر میهن پرستی ، ای خلیج
بارها با نعره ی جوش و خروشِ موج ها
در گلو فریادِ دشمن را شکستی ، ای خلیج
#پروین_اسحاقی
پارس نامت از نخست و پارس هستی ای خلیج
چشمه ی امیدِ هر میهن پرستی ، ای خلیج
بارها با نعره ی جوش و خروشِ موج ها
در گلو فریادِ دشمن را شکستی ، ای خلیج
#پروین_اسحاقی
شبِ هجرانِ تو جانا ، شب یلدا باشد
اشکِ چشمم ز فراقِ تو ، چو دریا باشد
به رهِ عشقِ تو عشاق ، فزونند ، ولی
عاشقی نیست که همچون ، منِ شیدا باشد
قامتت بسکه نموده ست ، قیامت بر پا
کن قدم رنجه ، که بر دیده ، تورا جا باشد
سروقدّانِ جهان ، پیشِ قدت ، خم گشتند
سرو قدِِّ تو مگر ، آفتِ جانها باشد
#پروین_اسحاقی
تو پنداری که من در خواب نازم
ولی در التهاب و سوز و سازم
مبین آرامش و خاموشیم را
که مثل شمع در سوز و گدازم
چو بر هم مینهم چشمان خود را
به یاد آن نگاه دلنوازم
به جانم آتش عشق نهانی ست
رها از بند افسون و مجازم
وضو از اشک چشم خویش دارم
به سوی کوی او باشد نمازم
ولی با اینهمه ترسم از آنروز
که اشکم پرده بر دارد ز رازم
بیا و آشتی کن با دل من
که دیدار تو باشد چاره سازم
#پروین_اسحاقی
ای مادرم ای عزیزتر از جانم
ای باخبر از درد و غم پنهانم
غم نیست اگر که جان فدای تو کنم
چون مادرمی قدر تو را می دانم
#پروین_اسحاقی
@parvinpoems
تضمین غزل شماره 114 مولانا حافظ
باده نوشان قدم از باغ چو در خانه زدند
می علیرغم دل مردم بیگانه زدند
گل ما خشت چو شد بر لب دندانه زدند
( دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند )
نازم آن حسن و جمالی که ز ناز و لاهوت
شده خود ورد زبان همه اندر تابوت
ساز عشرت بنمودند بپا در ناسوت
(ساکنان حرم ستر عفاف ملکوت
با من راه نشین باده ی مستانه زدند)
آتش عشق تو چون در دل من پای نهاد
هستیم را ز غمت عشق و جنون داد به باد
گل رخسار تو از باد خزان ایمن باد
(شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
حوریان شکر کنان ساغر شکرانه زدند)
ساقیا کهنه می ام ده که گوارا سمنه
باده هم زورِکمان تیر کنون دست منه
دور تا سر نرود جام ، تو از دست منه
( جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند)
خرم آنست که در گوشه ی میخانه خزید
وز می وصل رخت یک دو سه پیمانه چشید
نه چو من طعنه ز هر عاقل و دیوانه شنید
( آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند )
دوری یار نگر با من محزون چون کرد
به یکی غمزه مرا عقل ز سر بیرون کرد
دلبرم از بر من رفت و غمم افزون کرد
( نقطه ی عشق دل گوشه نشینان خون کرد
همچو آن خال که بر عارض جانانه زدند )
عمر چون رفت ز کف ما ز چه محزون نرویم
خوشه ناچیده از این خرمن افزون نرویم
ز سر کوی تو ما با دل پر خون نرویم
( ما به صد خرمن پندار ، ز ره چون نرویم
چون ره آدم خاکی به یکی دانه زدند )
سوزم از عشق چو شمعی که بسوزد در جمع
ریزم از کشتن پروانه ز نوک مژه دمع
دل شود خون چو رسد ناله ی عشاق به جمع
( آتش آن نیست که بر خنده ی او گرید شمع
آتش آن است که بر خرمن پروانه زدند )
نقشه ها در دل *پروین* همه شد نقش بر آب
گشت طی چونکه به غفلت همه ایام شباب
چو به رفتن همه دم عمر گران کرد شتاب
( کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند )
#پروین_اسحاقی
دیگر دلم قرار ندارد برای تو
از دور میکشم نفسی در هوای تو
در فکر مانده ام که چو می آیی از سفر
جز شعر عاشقانه چه ریزم به پای تو
#پروین_اسحاقی
@parvinpoems
ای رخت در چشم من زیباتر از ماه تمام
از دل و جان دوست میدارم تورا در یک کلام
از محبت گر ز احوال دلم جویا شوی
گویمت دیوانه ی عشق تو هستم والسلام
#پروین_اسحاقی
@parvinpoems
شکر خدا که زنده شده زنده رود ما
میسوخت از ندیدن آن تارو پود ما
هستیم دل سپرده ی امواج آن که هست
زاینده رود ما ، همه بود و نبود ما
#پروین_اسحاقی
پس از ناباوری ها باورم کن
به چشم خویشتن عاشق ترم کن
مکن دوری ، اگر بیزاری از من
بیا آتش بزن خاکسترم کن
#پروین_اسحاقی
@parvinpoems
گاه با شعرم برایت نغمه سازی میکنم
گاه با سازم به یادت تکنوازی میکنم
گر چه شمشیر است در دستم ندارم هیچ باک
بس که با ابروی تو شمشیربازی میکنم
#پروین_اسحاقی