گمان دارم خیال جنگ داری؟
غرض با این دل دلتنگ داری؟
چه میخوای تو از جان من آخر؟
که با شیشه مرام سنگ داری
#پروین_اسحاقی
گمان دارم خیال جنگ داری؟
غرض با این دل دلتنگ داری؟
چه میخوای تو از جان من آخر؟
که با شیشه مرام سنگ داری
#پروین_اسحاقی
ﺍﻣﺸﺐ ﺩﻟﻢ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺍﻭ آﻫﺴﺘﻪ ﻧﺠﻮﺍ می ﻛﻨﺪ
آﻥ ﻧﻮﺷﺨﻨﺪ ﺑﺨﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺗﻤﻨﺎ می ﻛﻨﺪ
ﺍﻣﺸﺐ ﺩﻟﻢ ﺑﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﺑﺮ ﺳﻴﻨﻪ ﻛﻮﺑﺪ مشتها
اﺯ ﺩﺍﻍ آﻥ سوز جگر ﻣﺸﺖ ﻣﺮﺍ ﻭﺍ می ﻛﻨﺪ
#پروین_اسحاقی
یک شعر به ژانر اجتماعی بفرست
از بحر رمل یا که سماعی بفرست
از مثنوی و قطعه دلم سخت گرفت
شاعر تو برای من رباعی بفرست
#پروین_اسحاقی
سرخیل سپاهیان ایرانی رفت
آیینه ی جلوه های انسانی رفت
ازجبهه ی حق علیه باطل ناگاه
سردار سر افراز سلیمانی رفت
#_پروین_اسحاقی
پر شورم ومانند عسل شیرینم
خوشرنگ گل اول فروردینم
آنشب که زچشم دل نگاهم کردی
دیدی شب یلدای تو را پروینم
#پروین_اسحاقی
گلویم
عطش ستاره ای ست
که دور از نفس هایت
طعم آسمان را
از یاد برده است
اما
چشمانت را
که می نوشم
در پیاله ای که ماه
به پنجره ی نگاهم تعارف کرده است
مست می شوم
و من
که پیراهن چهار خانه ام را
در میان رقص دریده ام
در می یابم
جهنمی ست
َسقوط من
از بهشت چشمانت
#پروین_اسحاقی
نیمەی شعبان امام انس و جان آمد پدید
مظهر یزدان ، امید این و آن آمد پدید
قائم آل محمد مهدی صاحب زمان
نور چشم عسگری روح روان آمد پدید
#پروین_اسحاقی
"سوختم"
آتش عشق تو را ققنوس بودم
سوختم
تا که در اعماق آتش پر گشودم سوختم
آنچه باقی مانده از من
توده ای خاکستر ست
ذره
ذره
از تب گرم وجودم
سوختم
در هوای مستی ی چشمت دلم از دست رفت
تا که در این راه خود را آزمودم سوختم
در نگاهت صاعقه زنجیره ای از آتش ست
تک درختی در میان دشت بودم
سوختم
هم نفس با لاله های داغدار دشت عشق
هم چنان یک عمر با داغ کبودم سوختم
سایه ی دیوار قلبت فرصت امنی نبود
عنفوان ظهر تا آنجا غنودم سوختم
خواستم شعری بگویم از تو و تنهایی ام
از تب سوز و گدازِ
در سرودم
سوختم
سخت می رنجم از آن چشمی که بر تو بنگرد
از حسادت های این چشم حسودم سوختم
#پروین_اسحاقی
با بوسه خویش مست مستم کردی
سر خوش تو ز باده الستم کردی
از لعل لبت چشیده ام با لب خود
" جانا " تو به عشق ناب هستم کردی
#پروین_اسحاقی
عید فطر است در آن کوش دلی شاد کنی
خاطر غم زده ای را ز غم آزاد کنی
چون نشینی به سر سفره پر نعمت خویش
از دل مردم بی برگ و نوا یاد کنی
#پروین_اسحاقی