دل من گرچه ز بیداد فلک محزونست
این دل کیست که مثل دل من پر خونست
گل من قصد سفر دارد و با رفتن او
اشکِ پیوسته من در غم او گلگونست
#پروین_اسحاقی
دل من گرچه ز بیداد فلک محزونست
این دل کیست که مثل دل من پر خونست
گل من قصد سفر دارد و با رفتن او
اشکِ پیوسته من در غم او گلگونست
#پروین_اسحاقی
با نگاهت مستم از پیمانه سرشار عشق
میبرد هر لحظه ام یاد تو در گلزار عشق
در دلم غوغا بپا شد تا تو غوغایم شدی
کرده این غوغا من دیوانه را بیمار عشق
#پروین_اسحاقی
هم دوره ی پر شور جوانی گذرد
هم عهد شکست و ناتوانی گذرد
گر لذت عمر خویش خواهی مگذار
بی عشق و امید زندگانی گذرد
#پروین_اسحاقی
بگذار که دستان دعا گوی تو باشم
آیینه شوم
باز فرا روی تو باشم
یک عمر غزل گفتنم از چشم تو بوده ست
بگذار که در شعر تو بانوی تو باشم
آنگونه به صحرای جنونم بکشانی
تا حلقه ای از سلسله ی موی تو باشم
زخمی که دو خنجر زده بر طاق دل من
طرحی ست که من زخمی ی ابروی تو باشم
یک جرعه شراب از خم چشم تو حلال ست
بگذار که من ساقی ی می جوی تو باشم
آبشخور دشت دل تو جای پلنگ ست
ای کاش که در چشم تو آهوی تو باشم
این طوق که بر دور گلویم شده چون داغ
داغی ست که هر لحظه پرستوی تو باشم
صبح هست و روا نیست که از خواب بر آیم
تقدیر من این ست که جادوی تو باشم
#پروین_اسحاقی
ای تازه جوان ؛ بی ادب و لات نشو
معتاد به تریاک و دواجات نشو
دنبال قمار و ورقیّات نرو
قربانی صرفِ عرقیات نشو
#پروین_اسحاقی
دلخوش به طلا و زیورآلات نشو
در بازی شطرنجِ زمان مات نشو
خواهر : تو که استاد شعور و ادبی
همصحبت هر ناکسِ بد ذات نشو
#پروین_اسحاقی
شوریدهدلے ڪه پاک و نیڪوست، ڪجاست؟
خیام بزرگ! آنڪه یڪروست، ڪجاست؟
نیمای شگفت! خانۀ دل ابرے است
سهرابِ عزیز! خانۀ دوست ڪجاست؟
#پروین_اسحاقی
من پریشان و غریب و بی کَسَم
تو گلی ، من کمتر از خار و خسم
گر چه شیرینم به کام دیگران
تلخ تر از میوه های نورسم
#پروین_اسحاقی
ماهی که بود همسفر سال و ماه من
رفت و هنوز مانده به راهش نگاه من
هستم در انتظار که باز آید از سفر
مردی که هست شانه او تکیه گاه من
باغی که هست حاصل آن میوه امید
نخلی که هست سایه او سر پناه من
ثابت قدم تر از همه در راه زندگی است
پویای راه اوست دلِ سر به راه من
از او به دامنم سه گهر پرورانده ام
هر یک ز جلوه روشنیِ صبحگاه من
عمرش دراز باد که دائم به اشتیاق
کوشیده است از دل و جان در رفاه من
#پروین_اسحاقی
*رضوان جنتی* زجهان دل برید و رفت
بالی بسوی روضه رضوان کشید و رفت
دنیای ورزش از غم او گشت سوگوار
روزی که شد ز دیده ما ناپدید و رفت
چون برق میدوید به میدان و ناگهان
از پا فتاد و در دل خاک آرمید و رفت
مانند گل به باغ محبت شکفته بود
گلچین روزگارش ازین باغ چید و رفت
با یک جهان اراده و امید و آرزو
از بام زندگی چو کبوتر پرید و رفت
گردید از سە دختر دلبند خود جدا
کامی از این سە نو گل زیبا ندید و رفت
در موسمی که اینهمه گل سر کشیده اند
مانند برگ های خزانی خزید و رفت
از دوستان و همسر و فرزند وخانمان
ناگاه کرد از همه قطع امید و رفت
*پروین* ز سوز ماتم *رضوان جنتی*
اشکی فشاند و از جگر آهی کشید و رفت
#پروین_اسحاقی