دلها همه شادند که روز پدر است
اما دل من به یاد او شعله ور است
در رفتن او آمدنی نیست ولی
در راه پدر هنوز چشمم به در است
#پروین_اسحاقی
دلها همه شادند که روز پدر است
اما دل من به یاد او شعله ور است
در رفتن او آمدنی نیست ولی
در راه پدر هنوز چشمم به در است
#پروین_اسحاقی
خدایا بر دلم امیدواری بخش
به چشمم فرصت شب زنده داری بخش
به امروزم شکیبایی کرامت کن
به فردایم امید پایداری بخش
مرا در موج این نا سازگاری ها
توان انعطاف و سازگاری بخش
اسیرم در خزان سرد و تنهایی
مرا جان و دلی سبز و بهاری بخش
برای رفتن از دریای نومیدی
*روژین* را نصرتی فرما و یاری بخش
#پروین_اسحاقی
شد از من آواره جدا همسفر من
غافل که چه آید ز فراقش به سرمن
او رفت و دل غمزده را همره خود برد
آتش زده با رفتن خود بر جگر من
میگفت جوانمردم و زان دعوی بیجآ
خون است دلِ از همه جا بیخبر من
با اینکه نپیمود رهِ مهر و وفا را
یک لحظه محالست رَوَد از نظر من
بی پرده بر او فاش کنم راز دلم را
افتاد اگر بر سر کویش گذر من
(پروینم) و پروانه ی آن شمع دل افروز
گیرم که بسوزد شررش بال و پر من
#پروین_اسحاقی
رمضان است و لبت مزه ی خرما دارد
بوسه بر هر دو لبت طعم مربا دارد
گفتم افطار کنم با رطبت ، گفت حرام
این چه سریست که در خلقت تو جا دارد
#پروین_اسحاقی
در گوشِ درد هایم
به گوش نمیرسد
صدای باران اشکهایت
فقط
این منم
ایستاده در بزرگ راهی
پر از خاطرات
ویک چراغ قرمز
بدون احساس
ایستاده ام
به تماشای
چراغ سبز چشمانت
اما
تنها درگوشم
زجر میکشد
سکوت
و آه گوشه ی دلم
مزه مزه می کند
درد را
#پروین اسحاقی
این واژه های ناب که از دل چکیده اند
شعر مرا ز جنس غزل آفریده اند
گنجشگ های بر لب ایوان خانه اند
بر سنگفرش صحن دل من پریده اند
تا آنکه مصرعی بسرایم زحال خویش
جان کندن مرا به نگاهی ندیده اند
هر بار نیمه جان شده ام از سرودنم
گویی برای مردن من سر رسیده اند
این گله های شعر - غزالان شب نفس_
در زیر نور ماه چه زیبا چریده اند
گاهی چنانکه لحظه ی پرواز مرغ غشق
بر ارتفاع تنگ قفس آرمیده اند
گاهی برای دیدن سیمرغ هفت شهر
تا قله های دور خدا پر کشیده اند
خون می چکد ز رقص خیالم به دفترم
تصویر زخم را به تماشا کشیده اند
#پروین_اسحاقی
عشق هم راز غریبی ست
در این ظلمت شب
مرگ غمناک
شکوفه
ز تگرگ،
خواهش کاهن یک معبد دور
از کلیسای همان نزدیکی!
دزد را
وحشت
از بیداری!
بیمِ ماری
از آلودگی طعمه به سم
روزِ وارونه که شب را ماند !
به کجا می رسدم
خواب و خیال؟
به کجا می بردم
دزد دریایی وجدان هرشب؟!
به کجا می کِشدم ؟!
خوابِ آلودهِ به سنگینی سرب
آفرین باد به گلدسته مسجد
که مرا
کرد بیدار
زخواب
غم دوشین غریب
#پروین_اسحاقی
جهت خواندن اشعارم به این آدرس سر بزنید 👇
parvin58.blog.ir
باید برود راه خودش را
عشق،
اما !
چیست
رازِ درکمندِ نگاه
گیسوی های بارانی
ناز بی تکرار کمانی ابروی
طناز
خنده های مستانه
با لبهای کبودِ
از
آتش خشمْ
در آتشکده ِخاموشی
جان می آید به لب
تا از لبت
کلامی عاشقانه را
مهمان باشم
در بستر فردایت
به نام یزدان
درود بر شما بزرگواران
سروده های بانو اسحاقی را در دو نگاه به بررسی می بریم.
یک نگاه چینش سروده نو است در زبان و یکی درون مایه شناسی
*سروده اول*
هر صبح
شکنج شبانه ام را
از پرچین پیراهنم
پرواز می دهم
به خواب که می اندیشم
عقابی
در من
بال می گسترد...
چینش این سروده در یک علت مهم نیاز به بازنویسی دارد و آن موقعیت بیان من راوی است. که سراینده در وضعیت بیانی خویش من راوی است و در سروده در تکرار من که پیش برود در لفظ گویی به من گویی حدیث نفس می رسد.
[هر صبح
شکنج شبانه را
از پرچین پیراهن
پرواز می دهم
(من شبانه ام و پیراهنم که دو من دارند را در من فعل می دهم بارز داریم و شکنج ام و پیراهنم با دو من در مخفف جایز نیست)
به خواب که می اندیشم
عقابی در من
بال می گسترد]
این سروده کوتاه در دو تصویر زمان دار از شب و بی زمانی به دیالکتیکی متن خیز می رسد که یکی کارهای خوبی است در گونه برگو شدن به ایجاز و به این سراینده شادباش می گویم.
*سروده دوم*
از ارتفاع
به کوه می اندیشم
از کوه به عقاب/
سیمرغی بر شانه هایم آشیان دارد که قاف را نمی شناسد.
چند سال نوری
به انتظارت بمانم
تا سایه ات بر شانه ام مماس شود؟!
می دانم
می دانم
تو تنها ستاره ای
که هیچگاه بر مدار من نمی چرخی
این سروده مهم در چگالی مفهوم دیالکتیک تنهایی است و گزاره های معنایی در شرایط بدیع در زبان به زبانی از روایت می رسد که اهمیت تصور از بودن با اراده معطوف به قدرت فراز دارد.
به این سروده نوپرداز شادباش می گویم.
کوچک همه پورفریاد شهرویی
درود ، مهربانو اسحاقی عزیز
شعرِ بس زیبایتان:
* با:
۱- تشبیه استثنایی " فرهاد چشم"
۲- ایهام تناسب "شیرین"
۳- مراعات نظیر شب و خواب و خیال
۴- واج آرایی کسره،
آغاز خوشی دارد.
* وزن و قافیه اش بسامان است.
* یکی از جاهایی که شاعر اختیار دارد مصوت کوتاه را بلند محسوب کند ، کلمهء " نه" است.پس:
نَ چ گو نِ
فا ع لا تن
* فراموش شدن (فعل مجهول مخفف) صحیح است ولی "فراموشِ کسی شدن" ، خیر.
موضوع،فراموشِ من شد: م ، مضاف الیه شده است; در حالی که معنی نمی دهد. ولی در شکل پیشنهادیِ
روزی فراموشت کنم ، ت ، مفعول برای فعل مرکب " فراموش کردن"
است: تو را فراموش کنم
* پلک بستن به روی چیزی: کنایه
* " رنگ زردی ها" و "شب نخوابی ها" را باید به صورت یک کلمهء مرکب خواند و صحیح اند.
* " انگیزه" ، هم به معنی" سبب "، مناسب است هم " برانگیزنده".
تب و دارو: مراعات نظیر
* طالع و کف بینی و فال ، مراعات نظیر زیبایی ساخته اند.
* در بیت آخر:
مصراع اول ، تلفیق کلمات کنار یکدیگر، تعقیدِ معنایی پدید آورده است.
مصراع دوم:
"پروین " با ایهام زیبایش :
۱- یادآور " خوشهء پروین" (عِقد ثریا) ست و متضمن تشبیه است .
۲- تخلص شاعر است و آرایهء "حسن تخلص" ساخته است.لذا این غزل ، هم "حسن مطلع" داشت هم" حسن مقطع"( حسن ختام)
احسنت 🙏🌸 محمد رضا زرسنج
"خوشه های اشک پروین"
در شب فرهاد چشمم خواب شیرینم تویی
آنکه او را در خیال خویش می بینم تویی
نه چگونه می شود روزی فراموشم شوی
هم نماز واجب و هم رسم و آیینم تویی
پلک می بندی به روی رنگ زردی های من
خوب من
انگیزه ی اندوه سنگینم تویی
در تبم
در آتشم
از عشق
می سوزم
هنوز
بی خبر از حال من داروی تسکینم تویی
طالعم را از خطوط دست هایم خوانده ای
فالی از حافظ نمی گیرم که کف بینم تویی
آه چشم شهرزاد شب نخوابی های من
در دل شب خوشه های اشک پروینم تویی
#پروین_اسحاقی