تایتل قالب


۵۲۲ مطلب توسط «پروین اسحاقی» ثبت شده است

 

به دنبالت
        به شهر نور
                 گشتم
چو موسی
       گم شده در تور
                   گشتم

به امید تماشای نگاهت
شکست نور در منشور گشتم

زبس دریای چشمت آفتابی ست
شبیه ماهی ی شبکور گشتم

نگاه بی اجازه جرم من بود
فدای آن نگاه شور گشتم

چنان می ترسم از پرخاش چشمت
که حتی از خودم هم دور گشتم

به پرده پرده ی آوازهایم
گهی شور
           و
           گهی ماهور
                  گشتم

نمی دانم
         که بر
          سمفونی ی
                   عشق
چگونه زخمه ی
          سنتور گشتم

نمی دانم
         چگونه
            در نگاهت
به رنگ وصله ی
           ناجور گشتم

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۶۷

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۶۷


 

شادی من روز میلاد شما ست
اشک شوقم جاری از یاد شما ست

یک پرستو در نگاه من نشست
در سلامش یک بهار تازه است

شمع روشن کردنم با یاد توست
روز خوشبختی ی من میلاد توست

بودنم با بودنت آغاز شد
این قناری با تو در پرواز شد

آتش و پروانه ها را دیده ای
بازی ی دیوانه ها را دیده ای

من به شوق آتشت پروانه ام
در هوای سنگ تو دیوانه ام

من زهرچه غیر تو دل کنده ام
من به امید تو تنها زنده ام 

             #پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۸۹

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۸۹


 

یک ابر تیره ای بر شد ز دریا
خروشان ، خشمگین و بی مهابا

بخاری ناگهان گسترده گردید
فراز شهر شیراز فرح زا

درخش رعد بود و ناله ی ابر
بناگه قیرگون شد سطح بالا

فرو بارید ناگه آبشاران
که جوشید آب هر سو چشمه آسا

هجوم آورد سیل کوه پیکر
ز کوهستان به سوی دشت و  صحرا

ز خشم باد و موج آب و باران
زمین دیگر نمی شد هیچ پیدا

شتابان تاخت بر هر مرز و  بومی
ز هر بام و دژی می رفت بالا

چنان که از کمینگاه اژدهایی
ببلعد پیش پایش جمله اشیا

هزاران روستا را کرد نابود
که از آنان نمانده هیچ بر جا

به کام خود فرو می برد آنسان
که گنجشکی روَد در کام عنقا

چنان بیداد کرد آن سیل جوشان
که شد چون باتلاقی دشت و صحرا

هم از دشت و دمن بلعید و بِربود
هم از آبادی و مسکن ، هم اشیا

درون خویشتن جا داد آن سیل
هر آن چیزی که باقی بود آنجا

نه تنها سیل زد بر شهر شیراز
که زد بر حومه اش هم بی مهابا

به هر شهری روان گردید این سیل
در آنجا کرد بر پا شور و غوغا

لرستان هم روان شد کف به لب سیل
خروشان همچو موج تند دریا

هر آن چیزی که دید او بر سر راه
فرو بلعید در کام ، اژدر آسا

به هر کوی و خیابانی که آمد
در آن رحلِ اقامت کرد بر پا

فرو پیچید در خود خاکِ ایران
بشد نرم از نهیبش ، کوهِ خارا

خروشید و ز کُهساران روان شد
که تا مٱوا کند در دشت و صحرا

از او هر ناتوان شد ناتوان تر
توان بگرفت از جسمِ توانا

به بار آورد در کشور زیان ها
چه دشوار است جبران ضررها

ولی باشد امید ما به ملّت
که با همبستگی از پیر و برنا

به همنوعان خود یاری رساند
روژین راضی شود از کار آنها

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۷۹

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۷۹


 

ای آنکه مرا عزیز تر از جانی
در باغ دلم به شاخ گل می مانی

من از غم روی تو و بی مهری چرخ
دلتنگ تر از توام خودت می دانی

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۷۴

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۷۴


 

شبی کندوی قلبم را عسل باش
به شعرم
      مطلع ناب غزل
                باش

حنای عشق را رنگی نمانده ست
بیا در عاشقی ضرب المثل باش

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۸۶

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۸۶


 

به آسمان که سلام می دهم

از ناودان نگاهت

باران ستاره

آبشار

و رنگین کمانی از غزل

بر طاق ابروانت هلال می شود

و من

ماه پیشانی می شوم

بر ارتفاع ستاره و غزل


خواستنت

کیفر اتفاقی ست که خواهد افتاد

کیفر شعرهایی که تا هنوز

نسروده ام

در کمرکش صبحی
که با فنجانی از قهوه ی چشمت

صبحانه ی عشق

آفتابی می شود

در تعارف سینی ی دستانم


بودنم را

بر سنگ فرش ایوان خیالم

پهن می کنم

و برای گنجشکانی که آمدنت را

به حسرت نشسته اند

دانه می ریزم

می دانم

      می دانم
تو

روزی خواهی آمد

و سفره ی دلت را

با من تقسیم می کنی


در من

زنی نفس می کشد

که با شب بخیری به ماه می رسد

با صبح بخیری به آفتاب

زنی

که دست هایش را

در باغچه می کارد

تا فروغ دیگری سبز شود

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۷۴

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۷۴


 

کنم مرور چو بر روز و ماه و سال خودم
نبود و نیست به عهد و وفا مثال خودم

سوال ها به لبم هست  پیش آیینه
ولی خودم شده ام پاسخ سوال خودم

در آسمان خیالم چه خوش درخشیدی
ولی تو رفتی و من ماندم و خیال خودم

گذشتی از من و در کوره راه تنهایی
گذاشتی من سرگشته را به حال خودم

برای خود زده ام فال حافظ اما نیست 
به غیر نام تو در بیت بیت فال خودم

شکسته بالی  پروین  ز تیر دشمن نیست
چرا که ، خود زده ام تیرها به بال خودم

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۸۱

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۸۱


(شقاقی) چهره ی شمشیر بازی
جوانمرد و رشید و کارسازی

 مسیر زندگی را مرد کوشش
به ورزش مرد صاحب امتیازی

به فرزندان خود غمخوار و دلسوز
  به همسر همزبان دلنوازی

ز دنیا دیده را ناگاه بر بست
ولی با نام نیک و سر فرازی 

همه شمشیربازان مثل (پروین)
به دل دارند داغ جانگدازی

#پروین_اسحاقی

 


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۶ ۰ ۰ ۹۸

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۶ ۰ ۰ ۹۸



سلام درود بر بانوی شاعر
پروین اسحاقی
در مواجهه با احساس های شاعرانه شاید بتوان قلمی زد ولی نیک می دانم گفت درک نهایی حس شاعر در لحظه و آن، سرودن شعر را نمی توان ترسیم کرد وحتا در خیال وگمان آورد.
درباور گریز پای آدمی خیال دل انگیز شاعرانه چون آهویی رمیده در دشت سربه کوه ودشت  می گزارد جولان می‌دهد ودرخنکای خیال طرب انگیز ترین حس را به شاعر القا می کند
احساس هایی بسیط وارزشی که از جاری غلیان روح است وسیلان کلام در روایتی که در پایان شعر نام می گیرد.
خوگرفتن اندیشه ها بارنگ ها وگهگاه حرمان از آمیزش های پوشیده بر چهرهای گوناگون در نگرش ها رخ می دهد.
شاد زیستن در پرتو خوب نگریستن است وبهینه دیدن
فراسوی زمان ومکان وخیال و اندیشه باید رها شد در خیال نازک اندیشه وزمان
باید دست در آغوش باد کرد بایستی رنگها را 
آبی آسمان روز را،سیاهی شب سپهر را
سبزی سبزه زار را،سرخی سیب بر درخت را
زردی برگ ریزان چهارباغ را،سپیدی لباس عروس را درهیاهوی عاشقانه ها و.....همه وهمه را باید در یک خط ممتد پیاپی به نیکی ودر ژرفای خیال مثبت وبهینه دید وبر این باور بود درخلوت وجلوت رنگ ها با آدم حرف می زنند.
شاعر پروین اسحاقی گر چه یک کلاسیک کار کارکشته است وهماره دوستان آشنا با شعر ایشان را با غزل های مغازلت آمیز وعاشقانه اش می شناسند اما ایشان در سپیدسرایی هم دستی بر آتش دارد اوفریاد زن دردمند جامعه خویش است فلسفه خوب می داند و عرفان را نیز خوب می شناسد وروح متعالی دارد .
درسبک کاری وی زبان هماره در جریان سیال شعر جاری است وحتی در پایان شعر هم ما در کار وی تمام شدن نمی بینیم وروایتی دیگر در پایان آغاز می شود که اشاره به نور وامید وروشنایی در ذهن دارد واین خصوصیت ها از نکات بارز سپید سرایی این بانوی شاعر است.
بانوی شاعر ما در روایت شعر خود در شروعی بر خط وزیبا از واژه،
شامگاهان
استفاده کرده ،خواندن این سرخط مرا بیاد شعر 
نیمای عزیزمی اندازد
«ترامن چشم درراهم
شباهنگام
که پیچد دست نیلوفر به پای سروکوهی دام»

این وجه تمایز شعر پروین است ایشان بااندیشه نابی که دارد ناگهان وسط شعر نیفتاده است این نشان از اوج نگرش خلاقانه ایشان است.
اشاره به نام شامگاهان در روایت شعری ایشان
را از این منظر می توان مورد اشاره قرار داد که ایشان با نگرشی فراز مندانه انتقادی سراسر آگاهانه دارد از تبعیضات حاکم برجامعه پیرامونی خویش چرا که هنوز هم زن جامعه خویش را در ظلم وجور وستم زمانه می بیند
او روایت دادخواهی دارد،نوعی استکبار ستیزی
دارد خواهان عدالت است زن زمانه خویش را د پستوی خانه نمی خواهد دوست دارد سامان یافتن اوضاع نابسامان جامعه خویش را با تگاهی نو اندیشانه به زن جامعه اش ببیند
وازاینرو به شب اشاره دارد وسیاهی های پیرامون آن وآنگاه  که «شامگاهان» رااشاره می کند مداومت استمرار این امر تبعیض را وبغض در گلو نشسته را یاد آور می شود.
رشد فرهنگی،بلوغ فکری ،و.....تغییر در نگرش های جامعی در خصوص نقش و شخصیت زن در ساختارجامعه از اهداف اوست
ایشان فرد گرا نیست برای رفاه ،آسایش آرامش همه زنان هم عصرش بر حسب رسالت شاعرانه اش اقدام می کند،اشاره به
< بستر رویاهایم>
همین مؤلفه را در چشم به تصویر می کشد تنهایی در دل مانده از جور زمانه وچه زیبا در سطر چین های بعدی رگه های این درد مزمن جامعه را زیبا نقش می بندد درکلک خیال انگیز کلام
در بستر رویاهایم!!!

        فرو می ریزند

دهشتناکِ

          تنهایی ام را

اشاره به واژه <دهشتناک> نوعی مبالغه است که شاعر بر آن است ترس ورعب و وحشت خود را درقالبی به شکل یک تعارض در ساختار افکار واندیشه بیان کند که این خود دنیایی از اعتراض های انتقادی در سکوت است ایشان تابوی جهل مرکب ودگماتیسم موجود بر جامعه را می شکند از پیله پروانه ماندنش خارج شده دگر دیسی را شکل می دهد که اندیشه ورزانه فراسوی دیدگاه های دیگر هم عصرانش عمل می کند  ودرتصویری که از 
<رنگ هایی مات،

کدام رنگ>

به ذهن متبادر می کند که چه فرقی است بین برخورد با زن زمان اعراب جاهیلت درگذشته و با آن فرهنگ فرودستی گذشته های اعراب جاهلیت وزن امروز جامعه  با اینهمه پیشرفت علم وتکنولوژی در تمام رشته ها  که هنوز هم از اکثر زنان جامعه خود را از حقوق حقه خویش محروم می بیند.

اشاره های بانو پروین همگی درعین احترام است 
مخاطب خودش در روایت های شاعرانه اش وحشی خطاب نمی کند  ایشان شان ومنزلت شاعرانه دارد شخصیت اجتماعی اش دور است از توهین و بی ادبی ها کلامش سنخیتی با بی ادبان ندارد
درنهایت احترام از صفت وحشی برای موها استفاده کرده تا تصویر بدیعی از اعتراض 
محتر مانه خویش برگو شود ، اشاره به صفت وحشی دنیایی از تصاویر واپیزودها را در لحظه به  نمایش ذهن در می آورد که شرح آن در این مقال نمی گنجد
«تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل» 

اشارتها به   
<سرکشی روح

آشفتگی خیال>

حکای

ت فریادهای به سامان نرسیده است در کنج انزوای زن مججوب وغیرتمند جامعه فریاد هراس ،رعب ، وحشت و آشفتگی خیال در تنهایی های انزوا گونه درگوشه گوشه نبودن ها
گهگاه نبود  عدالت
گهگاه، محبت، وفا و.....
و گاه های دیگر همه آن چیز که نیازهای اولیه و نهایی زن جامعه خویش است سخن به میان می آورد و آنرا روایت و حکایت می کند.

از وحشی موهایش ؟

سرکشی روح

آشفتگی خیال

از نبودن هایش

                      حکایت دارد

در ادامه از بی نهایت  خواسته های خویش به رنگ اشاره می کند
 یک سهم خواهی عادلانه در همه جا همه وقت همیشه او زن جامعه اش را در مرتبه و قدر هم منزلت با مرد جامعه می خواهد 

بگو


کدام پرده را

                رنگ عشق است ؟

گلایه از نابرابری ها را به زبان شعر در شکوه رمز گذاری شده دادخواهی می کند و در زبان با کمک گرفتن از
<در تلاطم بیکران مهر>

نابسامانی ها را با واژه« تلاطم » و «بیکران مهر» به اوج خود برگو می شود تعارضی قابل فهم و روایتی مستور و کهنه که به وظیفه برگرده کلام ها و پیام ها بر اساس رسالت شاعرانه می گذارد تا راوی دردهای مزمن بر تن نشسته جامعه زن خویش  باشد.
می طراود ذهن روایتگرش غوغا گون و می سراید و پیش می رود توفنده و کوبنده بامید روشنایی او می داند در پس هر طوفانی آرامشی نهفته است امید به آینده سوال می کند از 
« پرده» در قبل واکنون اینجا می پرسد کجاست آن 
نگاه مهربانانه تا آنرا سنجاق کند به خیال ذهنش
و تصویری از آن در اندرونی قلبش بکشد
عاشقانه و آنوقت است که می تواند به خودش بگوید شعار عدالت  در روح زن جامعه اش بهاری
عاشقانه آفریده به روشنا و امید.

تا آن را به لحظه هایم 

                نقاشی کنم

عاشقانه 

در بهار...امیدِ

                    پروین

#شعر آغاز و پایان خوبی داشت
#زیر ساخت و رو ساخت عالی بود
#روایت شعر از اطناب زیاده گویی دور بود
#ملودی با کلام وزبان همراه بود
#از تصویر سازی خوبی بهره مند بود
در عین حال که روایتی ظاهرن عاشق گونه بود و گلایه آمیز در معاشرت عاشق ومعشوق

اما با نگاهی فراز مندانه زوایای دیگر شعر در اندیشه و تفکر هویدا و مشهود خود را نشان می دهد
شعر در نهایت زیبایی سروده شده بود
و بسیار دوست داشتم آنرا
برای شاعر محترم آرزوی موفقیت دارم

 با تقدیم احترام

علیرضا ناظمی

"دلتنگی"

شامگاهان

در بستر رویاهایم!!!

        فرو می ریزند

دهشتناکِ

          تنهایی ام را
 
رنگ هایی مات

کدام رنگ؟

از وحشی موهایش ؟

 سرکشی روح

آشفتگی خیال

از نبودن هایش

                      حکایت دارد

و جلوه گر است

                 دلتنگی عشق را

در بیکران مهربانی

                از ندیدن هایش؟ 


بگو


کدام پرده را

                رنگ عشق است ؟

در تلاطم بیکران مهر

تا آن را به لحظه هایم 

                نقاشی کنم

عاشقانه 

در بهار...امیدِ
 
                    پروین

#پروین_اسحاقی

 


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۶ ۰ ۰ ۸۵

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۶ ۰ ۰ ۸۵



سلام ودرود
آدمی روایتگر احساس خویش است در برهه های مختلف زمان واین روایتگری حاصل نوع نگاه وبینش اجتماعی انسان است وشعر ماحصل نظم نوینی که زایش تفکر و دیدگاه اندیشمندانه شاعر است،نگاهی فرازمند وفرا زمانی بر آنچه وی از آن تأثیر پذیرفته و بانگرشی متفاوت ترسیمی داردآنرا درروایت شعری خویش ورسالت شاعرانگی اش.
پروین اسحاقی نیز شاعری است که با نگاهی فراز مندانه ،ایشان  بااینکه در کلاسیک سبقه بیشتری نسبت به سپید سرایی دارند اما با همین رویه که کمتر سروده سپید از ایشان دیده و خوانده ایم ولی در محتوای شعر سپید ایشان نشانه هایی از نبوغ این شاعر محترم دیده می شود که ورای قالب ادبی کلاسیک پا در عرصه سپید سرایی نهاده غوغا گون رصد کهکشانی دارند، اینرا در سروده اول ایشان به وضوح می توان دریافت که با پشتوانه قوی در ایجاز ودرهم تنیدگی در چفت وبست واژه ها و به بلوغ معنایی رسانیدن تصویر گری ها این مهم رخ  مینماید،گرچه نیاز است کمی دستکاری جزیی در فرم وساختار شعر صورت پذیرد اما کلیت مسأله
یعنی زیبایی درنحوه پردازش متن و سطح روایت خود جاودانگی ویژه ای به شعرایشان بخشیده که باخلق دو تصویر متفاوت ودرهم آمیخته وبا یک تفکر خلاقانه خروجی آن می شود شعری که هنرمندانه یک.نمونه بدعت اثری نو اندیشانه رادر آن شاهد هستیم.
&سروده اول
#
شکنج شبانه ام را
از  پرچین پیراهنم
پرواز می دهم
#
به خواب که می اندیشم
عقابی
در من
بال می گسترد...

&سروده دوم
در سروده دوم غنای زبانی درکلام مشهود است
اشاره به نام «عقاب» ،«سیمرغ» و«کوه»ونگاه از ارتفاع که باعث بروز یک ترکیب خلاقانه در سطح روایت شده، بروز وظهور یک ترکیب انتزاعی ذهنی است که درسطح بینامتن  روایت خود یک رستاخیز معنایی دارد،سطح روایت خوب است زیبایی ها در روند شعر بازهم رخ می نماید و نسبت به شعر قبل با تعدد کلمات در ساختار شعر مواجه هستیم که با کمی تغییرات  دربن مایه شعر وحذف اضافات وقدری اصلاحات می توان شاهد جلوه زیبایی در شعر دوم بود شروع و پایان  بسیار مناسب بود و استفاده غنایی از گزاره های بجا و ارزشی
جلوه بصری خوبی در شعر داشت.

#به کوه می اندیشم
از ارتفاع
از کوه به عقاب/
سیمرغی بر شانه هایم آشیان دارد که قاف را نمی شناسد.

چند سال نوری
به انتظارت بمانم
تا سایه ات بر شانه ام مماس شود؟!

می دانم
می            دانم
تو تنها ستاره ای
که هیچگاه بر مدار من نمی چرخی

&سروده سوم
سروده سوم یک شعر کلاسیک با تمام قابلیت های منظوم است در این سبک سروده قوافی ها همراه تلمیح ها و استعاره های زیبا تصاویر زیبایی خلق میکنند که نشان از سطح قابلیت های دایره واژگانی شاعر است واوج هنر شاعرانگی بانو اسحاقی را به تصویر می کشد .
برای این بانوی شاعر موفقیت های روز افزون خواهانم
باسپاس
علیرضا ناظمی

*سه سروده بانو پروین اسحاقی جهت نقد و 
بررسی*


(دوسروده سپید و یک سروده کلاسیک)

 *سروده اول*


هر صبح
شکنج شبانه ام را
از  پرچین پیراهنم
پرواز می دهم

به خواب که می اندیشم
عقابی
در من
بال می گسترد...


 *سروده دوم*


از ارتفاع
 به کوه می اندیشم
از کوه به عقاب/
سیمرغی بر شانه هایم آشیان دارد که قاف را نمی شناسد.


چند سال نوری
به انتظارت بمانم
تا سایه ات بر شانه ام مماس شود؟!

می دانم
می            دانم
تو تنها ستاره ای
که هیچگاه بر مدار من نمی چرخی


 *سروده سوم*


در میان سفره ی عید دلم
             سین منی
واژه
    واژه
      معنی ی آیات
            یاسین منی

در فریب کفر چشمت مذهبم از دست رفت
از نگاهت خوانده ام غارتگر دین منی

تا طلوع صبحدم چشم انتظارت بوده ام
چشم بگشا بر نگاهم صبح شیرین منی

بی تو گویی اتفاق مرگ من افتاده است
کیستی
    انگیزه ی رویای    
           دیرین منی

از هزارِ باغ فروردین چشمت خوانده ام
در بهار پیش رو دستان گلچین منی

نقطه ای در مرکز پرگار عشق تو
              منم
تو
   ستاره
      بر مدار ثقل
          خونین منی

باز با آن خنجر ابرو بزن زخمی دگر
خوش دلم از این که تو داروی تسکین منی

روی پرچین دلت رقص کبوتر بوده ام
تو
   به روی قله های عشق
       شاهین منی

من
چگونه
    چشم بر می دارم
         از  دیدار شب
خوشه
       خوشه
    جلوه ی زیبای
          پروین منی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۶ ۰ ۰ ۷۰

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۶ ۰ ۰ ۷۰


پروین اسحاقی

شعر ، غزل،ترانه

اشعار و سروده های
هنرمند شاعر وترانه سرا
پروین اسحاقی