ای یار بکن ز وصل خرسند مرا
در آتش هجرِ خویش مَپسَند مرا
تا کی نکنی مرا رها از غمِ خود
خواهی به فراقِ خویش ، تا چند مرا
#پروین_اسحاقی
ای یار بکن ز وصل خرسند مرا
در آتش هجرِ خویش مَپسَند مرا
تا کی نکنی مرا رها از غمِ خود
خواهی به فراقِ خویش ، تا چند مرا
#پروین_اسحاقی
کارم ز غم تو بیقراری شده است
اشکم همه شب ز دیده جاری شده است
آن لاله ی عشق را که پرپر کردی
با خون دل من آبیاری شده است
#پروین_اسحاقی
هر جمعه هزار قطره بر گونه چکید
چون روی تو را دیده ی من هیچ ندید
هر هفته قرارِ ما به یک جمعه ی بعد
یک قرن گذشت تا به یک جمعه رسید
#پروین_اسحاقی
آن شب که به سادگی نگاهم کردی
دلبسته ی آن چشم سیاهم کردی
با عشق به سوی تو پناه آوردم
رفتی و دوباره بی پناهم کردی
#پروین_اسحاقی
ای راحت جان ، چه کرده ای با جانم
از دست تو و کار دلم حیرانم
ای کاش سری به عاشق خود بزنی
در کنج دل خراب خود زندانم
#پروین_اسحاقی
حیف از گل روی تو که پژمرده شود
یا آن دل با نشاط افسرده شود
لبخند بزن به زندگی ای گل ناز
تا زنگ غم از آینه ات برده شود
#پروین_اسحاقی
با اینکه گرفتارِ توام ، آزادم
دارم غم عشقِ تو ، ولی دلشادم
هر چند میان من و تو فاصله هاست
یادت نفسی نمیرود از یادم
#پروین_اسحاقی
تا کی به دلِ خویش غمِ نان داری؟
تا کی طمع دو نان ، ز دونان داری؟
انبارِ شکــم به بارِ کــم قانع کــن
تا کی هوسِ پرورشِ آن داری؟
#پروین_اسحاقی
ای غم به دلم بمان که دلخواه منی
هرجا که قدم نهم تو همراه منی
نازم به وفای تو که در همنفسان
تنها تو رفیق گاه و بیگاه منی
#پروین_اسحاقی
من با دلِ سرگشته هواخواهِ توام
افتاده تر از خاکِ گذر گاهِ توام
احساسِ جدایی مکن ؛ از من مگریز
عمریست که مثلِ سایه همراهِ توام
#پروین_اسحاقی