عمریست که شام تار من بی سحر است
در آتش رنج و غم دلم شعله ور است
یا قسمتم از روز ازل بوده چنین
یا نزد خدا دعای من بی اثر است
#پروین_اسحاقی
عمریست که شام تار من بی سحر است
در آتش رنج و غم دلم شعله ور است
یا قسمتم از روز ازل بوده چنین
یا نزد خدا دعای من بی اثر است
#پروین_اسحاقی
چشمان تو سر چشمه ی امید منست
دیدار تو خوشبختی جاوید منست
یک فصل بهاری تو که هر موسم سال
دیدار تو حاصلم شود عید منست
#پروین_اسحاقی
شعری بخوان خدای غزل تا مجال هست
فرصت مده ز دست اگرت شور و حال هست
گلنغمه ای بخوان که شوم مست روی تو
چون در دل تو عشق به حد کمال هست
با اینکه دست من بتو هرگز نمی رسد
در خواب با تو گاه بگاهم وصال هست
این شعر را به عهد جوانی سروده ام
در آن جنون و مستی و خواب و خیال هست
#پروین_اسحاقی
عشقِ ناگهانی
اتفاقی ست
که افتاده است
و من
تنهاترین ستاره ای که
بر مدار تو
می چرخم
چند سال نوری
هنوز باقی ست
تا رقص شانه هایم
کامل شود ؟
#پروین_اسحاقی
بیا در عاشقی ها پرپرم کن
به متن شعرهایت باورم کن
میان شعله های آتش عشق
بسوزان در خود و خاکسترم کن
#پروین_اسحاقی
نه قابل عفویم نه لایق به گذشتیم
با این عمل زشت کجا اهل بهشتیم
تا در بر آیینه ی وجدان همه زشتیم
(خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم
دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم)
ما جامه ی تلبیس و ریا را ندریدیم
جز در پی جمع زر و زیور ندویدیم
احکام خدا را ز دل و جان نشنیدیم
(بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم)
این نفس دنی کی ز در صلح در آید
هر روز به عصیان من و تو بفزاید
از او بجز از مکر و فتن کار نیاید
(ما کشته ی نفسیم بس آوخ که بر آید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم)
از بهر کس این زال فلک پشم نرشته است
بهر من و تو خط امانی ننوشته است
شوئی نگرفته است که آن شوی نکُشته است
(دنیا که در او مرد خدا گِل نسرشته است
نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم)
مرغان چمن بین همه با صدق و ارادت
دارند به لب ذکر انالحق ز سعادت
ما در پی کین و حسد و بخل و شقاوت
(ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت
ما مور میان بسته دوان در در و دشتیم)
ای وا اسف این عمر گرانمایه سر آمد
هر روز به غفلت شد و روز دگر آمد
شب صبح شد و صبح شب و شب سحر آمد
(پیری و جوانی چو شب و روز بر آمد
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم)
طفلی بسپردند بر دایه که بگذشت
آن پیر مه و سال به پیرایه که بگذشت
ما را چه ستم گشت ز همسایه که بگذشت
(افسوس از این عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم)
منعم به سر خوان نعم سرخوش و پیروز
درویش قرین با الم و ناله ی جانسوز
دلسوز به حال فقرا نیست کس امروز
(ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز
کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم)
شد ثبت ز ما نامه ی عصیان به علامت
جز حسرت و افسوس نداریم و ندامت
از خویش و ز بیگانه شنیدیم ملامت
(گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت
شاید که ز مشاطه برنجیم که زشتیم)
گردد چو روژین از پی امیال بزرگان
باشد همه دم ناظر احوال بزرگان
چون دانه ای افتاده ز غربال بزرگان
(سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان
یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم)
#پروین_اسحاقی
دیشب دوباره قصد سفر داشت یار من
با سرگرانی آمد و رفت از کنار من
با رفتنش شرر زده بر جان من که هست
تنها قرار بخشِ دلِ بی قرار من
با سنگ غم شکست دلم را و لحظه ای
نومید از او نشد دلِ امیدوار من
بیتابِ دیدنش شده ام شاید از سفر
باز آید و به سر برسد انتظار من
لبخند میزند به پریشانیم رقیب
بیهوده نیست گریه ی بی اختیار من
چشمی به هم زدیم و جوانی ز دست رفت
پروین چه زود گشت خزان ، نو بهار من
#پروین_اسحاقی
میروی اما دلم را میبری همراه خویش
من درین شهرم بیادت غرق اشک و آه خویش
من به یک دیدار تو از دور خوش بودم ولی
میکنی محرومم از دیدار روی ماه خویش
#پروین_اسحاقی
میتوان مست شد از چشم تو بی جام شراب
دل سودا زده را کرد رها از تب و تاب
میشود در شب مهتابی و در ساحل رود
عکس زیبای تو را دید در آیینه ی آب
تو که تابنده چو خورشید جهان آرایی
یکدم از من که پریشان توام روی متاب
تو که از حال دلم بی خبری در دل شب
چشم من چشمه ی اشک است چه بیدار و چه خواب
مهربان باش به *پروین* و وفاداری کن
که به عهد تو وفا کرده ام از عهد شباب
#پروین_اسحاقی
ساعت 17/20 دقیقه روز شنبه دوازدهم بهمن ماه 98
مستم زمی نگاهت ایدوست
جانم شده جلوه گاهت ایدوست
بزمم شده بود بزم مهتاب
ازتابش روی ماهت ایدوست
تورفتی ومانده است بیدار
چشمم همه شب به راهت ایدوست
از یاد مبر مرا که شادم
بادیدن گاه گاهت ایدوست
باز آ که تو بهترین پناهی
برعاشق بی پناهت ایدوست
#پروین_اسحاقی