من از همه جا رانده ام از من بگذر
در کار دلم مانده ام از من بگذر
خواهی تک دل را ببری از دستم
من دست تو را خوانده ام از من بگذر
#پروین_اسحاقی
من از همه جا رانده ام از من بگذر
در کار دلم مانده ام از من بگذر
خواهی تک دل را ببری از دستم
من دست تو را خوانده ام از من بگذر
#پروین_اسحاقی
جمعی مــتموّلند و غرقِ ثروت
برخی شده از فقر ، دچارِ محنت
باید ز یکی کاست ، بر آن یک افزود
تــا هــر دو مساوی بشوند از مکنت
#پروین_اسحاقی
اندر طلب یار بوَد جان به تکاپو
ای پیکِ صبا، رو برِ آن دلبر مه رو
بر گو بَرَم آید که من از شوقِ لَقایش
جان را کنم ایثار ، به خاکِ قدمِ او
#پروین_اسحاقی
من نمیدونم چی بگم
بسکه دلم پر از غمه
هر چی میخام غم نخورم
غم واسه من فراهمه
بسکه شبا چشمای من
خون میباره اشک میریزه
روی گلِ ناز بالشم
پر از بلورِ شبنمه
به من میگن ولش بکن
اون واسه تو یار نمیشه
نمیدونن یادت با من
از سرِ شب تا صبحدمه
چیکار کنم مگه میشه
تو رو زِ خاطر ببرم
رشته الفت بین ما
نمیدونن چه محکمه
اگه یه روز بیای پیشم
درد و غم از یادم میره
اما حالا درد و غمه
که واسه زخمم مرهمه
به من میگن خاطره هاتو
دیگه از یاد ببرم
نمیدونن که بوسه هات
هنوز رو لبها یادمه
یه روز می شست
لبات روی لبای من
اما حالا روی لبام
آهِ به غم نشستمه
ای آسمون ستاره ها
اگه یه روزی دیدینش
بهش بگین که جایِ تو
توی دلِ شکستمه
#پروین_اسحاقی
تورا که گفته که روی ازشراب برگردان؟
که هست شیوه ی نالوطیان و نامردان
سزای توست که باجرم این گناه بزرگ
به راه میکده باشی همیشه سرگردان
#پروین_اسحاقی
غافلی این روزها از حال و احوال دلم
خورده زخم داس تو بر گندم کال دلم
ماه زیر ابرها پنهان نمی ماند و تو
روزی آخر با خبر خواهی شد از حال دلم
شعر چشمم آیه آیه سوره ی تنهایی است
داغ تازه می زند بر روی تبخال دلم
سال های بودنم با یاد تو از دست رفت
می روم در سایه ی دیوار امسال دلم
بار سنگینی اندوهی ست روی شانه ام
ای دریغ از قامت خم گشته ی دال دلم
خاطرم آبستن یک مثنوی نی ناله است
آه از سنگ صبور همچنان لال دلم
هرگز از خاطر مبر اینکه فراموشم شوی
یاد تو چون سایه ام بوده ست دنبال دلم
عشق در فنجان چشم تو به رنگ قهوه است
شعر حافظ آمده بر نیت فال دلم
(یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور)
چشم تو آیینه شد در صبح اقبال دلم
در قمار عشقِ پروین هستی از کف داده ام
زخم از ده لوی خشتت خورده تک خال دلم
#پروین_اسحاقی
آنگونه که گل زینت گلشن باشد
همواره صفای زندگی"زن"باشد
در پرتو مهر زندگی شیرین است
با عشق چراغ خانه روشن باشد
پروین اسحاقی
تا مرا دادی چو یوسف خنجر ابرو بدست
دست خود را با ترنج از دیدنت نشناختم
آتش دوزخ کجا در من اثر خواهد کند
چون که عمری ز آتش عشق رُخت بگداختم
#پروین_اسحاقی
از صبح به امید نگاهت بودم
دلبسته چشمان سیاهت بودم
شاید نبری گمان و باور نکنی
اما بخدا چشم به راهت بودم
#پروین_اسحاقی
با اینکه تو را با من دلداده وفا
نیست
بی شمع رخت بر من پروانه صفا نیست
آزرده ام از آنهمه پیمان شکنی ها
زیرا که مرا مهر و وفا هست و تو را
نیست
#پروین_اسحاقی