در کوچه ی عشق عطر خود جاری کن
این بار ز پا فتاده را یاری کن
من شیشه ی دل را به تو کردم تقدیم
زین جنس شکستنی نگهداری کن
#پروین_اسحاقی
در کوچه ی عشق عطر خود جاری کن
این بار ز پا فتاده را یاری کن
من شیشه ی دل را به تو کردم تقدیم
زین جنس شکستنی نگهداری کن
#پروین_اسحاقی
صفای این شبِ و این ماه ، از توست
سحرگاه ، این چنین دلخواه از توست
گر از من اصفهان نصف جهان شد
صفای شهر کرمانشاه ، از توست
#پروین_اسحاقی
مرا با شعر ، بی شمشیر کشتی
بدون جرم و بی تقصیر کشتی
چو گشتم صید آهوی نگاهت
بسان شیر در زنجیر کشتی
#پروین_اسحاقی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
تو من وە شێعر و بێشەمشیر کووشتی
نەکردە جورم و بێەخسیر کووشتی
چۊ خوەش کەفتم لە دام چەوەیلد
جوور شیرێگ وە زەنجیر کووشتی
#ئەمین_کالهور_رشیدی
مهِ من گر ز سرِ بام ، نگاه اندازد
ماه را از دل افلاک ، به چاه اندازد
همچو یوسف اگر آن ماه کند جلوه گری
عاشقان را چو زلیخا به گناه اندازد
#پروین_اسحاقی
صیاد به صید خویش یک تیر زند
آن هم به هزار گونه تدبیر زند
صیاد من آنگاه که از راه رسد
برقلب شکار خود سه شمشیر زند
#پروین_اسحاقی
@parvinpoems
من روی لب شکفته تبخال توام
بر گردنت آویخته چون شال توام
حالا که مرا قابل خود میدانی
تردید مکن که محضری مال توام
#پروین_اسحاقی
در زمانِ کودکی ، خوش روزگاری داشتیم
شاد بودیم و دلِ امیدواری داشتیم
در میانِ آن همه جنجال و قهر و آشتی
جایِ دل ، آیینه هایِ بی غباری داشتیم
در شبِ یلدا کنارِ کرسیِ مادربزرگ
خنده ها مثلِ گلِ سرخِ اناری داشتیم
قصه اش از چله و برف و زمستان بود و ما
در دل از دیدارِ رویِ او ، بهاری داشتیم
نه درونِ سینه هامان ، اینهمه اندوه و غم
نه به رویِ دوشِ خود ، از غصه باری داشتیم
یادِ آن لبخندها و شیطنت هامان ؛ بخیر
راستی در کودکی ، خوش روزگاری داشتیم
#پروین_اسحاقی
ای خاطراتِ دلنشین ، بدرود بدرود
وسواس های در کمین ، بدرود بدرود
ای با شکوهِ شعرِ حافظ دیدگانت
در چشمِ من زیباترین ، بدرود بدرود
چون غنچه ای نشکفته بودم من به باغت
ای باغبان ، ای خوشه چین ، بدرود بدرود
لبهای تو طرحِ بلوغِ باغِ شعر است
ای گل کلامِ خوش طنین ، بدرود بدرود
ای همچو خون ، در کوچه های هر رگِ من
ای آرزویِ واپسین ، بدرود بدرود
در بارگاهِ ذوقِ من ، دنیایِ شعری
آیینه ی عشق آفرین ، بدرود بدرود
تاجی به سر داری تو از الماسِ مشرق
بالا بلندِ نازنین بدرود بدرود
#پروین_اسحاقی
ای با دلم نا آشنا , بدرود بدرود
نشاختی قدر مرا , بدرود بدرود
زین پس منِ دیوانه و ویرانه ی خویش
رفتم ازین محنت سرا ، بدرود بدرود
با نامرادی باز می گردم به غربت
شهرِ شما ، مالِ شما ، بدرود بدرود
لافِ وفاداری مزن ؛ دیگر من از تو
هرگز نمی خواهم وفا ، بدرود بدرود
در این دلِ بیمار ، شورِ زندگی مُرد
ای تلخ تر از هر دوا ، بدرود بدرود
عشق من و تو ، اولِ یک ماجرا بود
پایان گرفت این ماجرا ، بدرود بدرود
#پروین_اسحاقی
کی عاشقِ سرگشته دست از عشقِ دلدارش کشد
صد بار در آتش اگر ؛ یارِ دلازارش کشد
هر چند آن آرامِ جان ؛ با او شود نامهربان
با بیقراری حسرتِ یک لحظه دیدارش کشد
#پروین_اسحاقی