ای تازه جوان ؛ بی ادب و لات نشو
معتاد به تریاک و دواجات نشو
دنبال قمار و ورقیّات نرو
قربانی صرفِ عرقیات نشو
#پروین_اسحاقی
ای تازه جوان ؛ بی ادب و لات نشو
معتاد به تریاک و دواجات نشو
دنبال قمار و ورقیّات نرو
قربانی صرفِ عرقیات نشو
#پروین_اسحاقی
دلخوش به طلا و زیورآلات نشو
در بازی شطرنجِ زمان مات نشو
خواهر : تو که استاد شعور و ادبی
همصحبت هر ناکسِ بد ذات نشو
#پروین_اسحاقی
شوریدهدلے ڪه پاک و نیڪوست، ڪجاست؟
خیام بزرگ! آنڪه یڪروست، ڪجاست؟
نیمای شگفت! خانۀ دل ابرے است
سهرابِ عزیز! خانۀ دوست ڪجاست؟
#پروین_اسحاقی
من پریشان و غریب و بی کَسَم
تو گلی ، من کمتر از خار و خسم
گر چه شیرینم به کام دیگران
تلخ تر از میوه های نورسم
#پروین_اسحاقی
ماهی که بود همسفر سال و ماه من
رفت و هنوز مانده به راهش نگاه من
هستم در انتظار که باز آید از سفر
مردی که هست شانه او تکیه گاه من
باغی که هست حاصل آن میوه امید
نخلی که هست سایه او سر پناه من
ثابت قدم تر از همه در راه زندگی است
پویای راه اوست دلِ سر به راه من
از او به دامنم سه گهر پرورانده ام
هر یک ز جلوه روشنیِ صبحگاه من
عمرش دراز باد که دائم به اشتیاق
کوشیده است از دل و جان در رفاه من
#پروین_اسحاقی
*رضوان جنتی* زجهان دل برید و رفت
بالی بسوی روضه رضوان کشید و رفت
دنیای ورزش از غم او گشت سوگوار
روزی که شد ز دیده ما ناپدید و رفت
چون برق میدوید به میدان و ناگهان
از پا فتاد و در دل خاک آرمید و رفت
مانند گل به باغ محبت شکفته بود
گلچین روزگارش ازین باغ چید و رفت
با یک جهان اراده و امید و آرزو
از بام زندگی چو کبوتر پرید و رفت
گردید از سە دختر دلبند خود جدا
کامی از این سە نو گل زیبا ندید و رفت
در موسمی که اینهمه گل سر کشیده اند
مانند برگ های خزانی خزید و رفت
از دوستان و همسر و فرزند وخانمان
ناگاه کرد از همه قطع امید و رفت
*پروین* ز سوز ماتم *رضوان جنتی*
اشکی فشاند و از جگر آهی کشید و رفت
#پروین_اسحاقی
در شهر طوس مامن امن خدا ببین
حق را عیان ز چهر منیر رضا ببین
بگشای چشم دل ز سر علم و معرفت
صحن مطهرّ حرم کبریا ببین
سلطان طوس رهبر آزادگان رضا
شاهان به درگهش همه در التجا ببین
در تحت قبه اش به اجابت رسد دعا
اندر حریم او همه حاجت روا ببین
گسترده است سفره ی عامش بروی خلق
بر خوان او تو نعمت بی منتها ببین
در رُفت و روب صحن و رواق مطهرش
خیل ملک همیشه به صبح و مسا ببین
هر دردمند خسته که او را علاج نیست
در آستان او به امید شفا ببین
با خاک طوس گشته مقام زیارتش
پهلو زنان ز رتبه به عرش علا ببین
#پروین_اسحاقی
دلم برای تو گاهی بهانه میگیرد
به جانم آتش عشقت زبانه میگیرد
خیال روی تو از من که بیقرار توام
سراغ یک غزل عاشقانه میگیرد
چو در هوای تو پرواز میکنم ؛ هر روز
غم تو مرغ دلم را نشانه میگیرد
به ناز رفتی و هر بار چون کبوتر عشق
غمت به بام دلم آشیانه میگیرد
دلش به بند محبت نبوده است اسیر
کسی که عشق و جنون را فسانه میگیرد
#پروین_اسحاقی
مرا مبتلای خودت ساختی
پس آنگه به شهر دلم تاختی
نوشتی که از عشق من کن حذر
مرا زین سخن گریه انداختی
ولی شاید ای دوست حق با تو بود
مرا با دو خط شعر نشناختی
#پروین_اسحاقی
پنهان چه کنی صورت ماهت ایدوست
کافی است برای من نگاهت ایدوست
شاید که شبی بگذری از کوچه ی ما
هستم همه شب چشم براهت ایدوست
#پروین_اسحاقی