صیاد به صید خویش یک تیر زند
آن هم به هزار گونه تدبیر زند
صیاد من آنگاه که از راه رسد
برقلب شکار خود سه شمشیر زند
#پروین_اسحاقی
@parvinpoems
صیاد به صید خویش یک تیر زند
آن هم به هزار گونه تدبیر زند
صیاد من آنگاه که از راه رسد
برقلب شکار خود سه شمشیر زند
#پروین_اسحاقی
@parvinpoems
من روی لب شکفته تبخال توام
بر گردنت آویخته چون شال توام
حالا که مرا قابل خود میدانی
تردید مکن که محضری مال توام
#پروین_اسحاقی
در زمانِ کودکی ، خوش روزگاری داشتیم
شاد بودیم و دلِ امیدواری داشتیم
در میانِ آن همه جنجال و قهر و آشتی
جایِ دل ، آیینه هایِ بی غباری داشتیم
در شبِ یلدا کنارِ کرسیِ مادربزرگ
خنده ها مثلِ گلِ سرخِ اناری داشتیم
قصه اش از چله و برف و زمستان بود و ما
در دل از دیدارِ رویِ او ، بهاری داشتیم
نه درونِ سینه هامان ، اینهمه اندوه و غم
نه به رویِ دوشِ خود ، از غصه باری داشتیم
یادِ آن لبخندها و شیطنت هامان ؛ بخیر
راستی در کودکی ، خوش روزگاری داشتیم
#پروین_اسحاقی
ای خاطراتِ دلنشین ، بدرود بدرود
وسواس های در کمین ، بدرود بدرود
ای با شکوهِ شعرِ حافظ دیدگانت
در چشمِ من زیباترین ، بدرود بدرود
چون غنچه ای نشکفته بودم من به باغت
ای باغبان ، ای خوشه چین ، بدرود بدرود
لبهای تو طرحِ بلوغِ باغِ شعر است
ای گل کلامِ خوش طنین ، بدرود بدرود
ای همچو خون ، در کوچه های هر رگِ من
ای آرزویِ واپسین ، بدرود بدرود
در بارگاهِ ذوقِ من ، دنیایِ شعری
آیینه ی عشق آفرین ، بدرود بدرود
تاجی به سر داری تو از الماسِ مشرق
بالا بلندِ نازنین بدرود بدرود
#پروین_اسحاقی
ای با دلم نا آشنا , بدرود بدرود
نشاختی قدر مرا , بدرود بدرود
زین پس منِ دیوانه و ویرانه ی خویش
رفتم ازین محنت سرا ، بدرود بدرود
با نامرادی باز می گردم به غربت
شهرِ شما ، مالِ شما ، بدرود بدرود
لافِ وفاداری مزن ؛ دیگر من از تو
هرگز نمی خواهم وفا ، بدرود بدرود
در این دلِ بیمار ، شورِ زندگی مُرد
ای تلخ تر از هر دوا ، بدرود بدرود
عشق من و تو ، اولِ یک ماجرا بود
پایان گرفت این ماجرا ، بدرود بدرود
#پروین_اسحاقی
کی عاشقِ سرگشته دست از عشقِ دلدارش کشد
صد بار در آتش اگر ؛ یارِ دلازارش کشد
هر چند آن آرامِ جان ؛ با او شود نامهربان
با بیقراری حسرتِ یک لحظه دیدارش کشد
#پروین_اسحاقی
تا از من ای امید دلم ، دل بریده ای
جان مرا در آتش هجران کشیده ای
نا مهربانیِ تو دلم را شکسته است
از من مگر بغیر محبت ، چه دیده ای
#پروین_اسحاقی
خوشا کسیکه سر سفره ی تومهمان است
که هر خوراک تو نیرو دهنده ی جان است
خوشا کسیکه ز دست تو چای مینوشد
که قند و پولکش از آن لبان خندان است
#پروین_اسحاقی 😄
این بی قراری ها که در حال گذار ست
در سینه ام پس لرزه های انتظار ست
انگیزه ی بی تابی ام را می شناسم
در آسمان سینه ماهی بی قرار ست
شب های تنهایی بدون ماه انگار
حتی زمین و آسمان هم سوگوار ست
بر ارتفاع شانه هایم یک فرشته
بی بال و پر
حال مرا
لحظه شمار ست
دیری ست در فریاد من پژواک مرده ست
گویی ز مرگ گل سکوت یک هزار ست
بی تابی ی گل چیدنم دست خودم نیست
زخم سرانگشتان من از نیش خار ست
از پر زدن های پرستوی نگاهم
پیداست
شب
آبستن صبح بهار ست
ردی که بر جا مانده بر روی خیابان
رد عبور شاعری شب زنده دار ست
#پروین_اسحاقی
در وادی عشق صد هزار آیین است
این قصه گهی تلخ و گهی شیرین است
من در همه عمر خویش دریافته ام
پیمان شکنی غمش بسی سنگین است
#پروین_اسحاقی