تعمید می شوم
با زلالی دستانت
بی انعطاف هیچ یحیایی
بگذار
که آب کیفر من باشد
من
تنهاترین مسیحی هستم
که مریمی
با صلیبم نرقصیده است
#پروین_اسحاقی
تعمید می شوم
با زلالی دستانت
بی انعطاف هیچ یحیایی
بگذار
که آب کیفر من باشد
من
تنهاترین مسیحی هستم
که مریمی
با صلیبم نرقصیده است
#پروین_اسحاقی
َسپید
که می سرایمت
آسمان به من نزدیک تر می شود
آنقدر نزدیک
که دهانم
پر می شود از ماه
پروین اسحاقی
رام توام ،
دام توام ،
خام توام ،
کام تو ،
جام تو ....نام توام ...
حالا که چنین صید گریز پا
و سبک بالی را ..
که با همه یاغی گری و گریز پایی اش..
که سالها از هر بند و هر دامی
می گریخت..
صیدت شدم
صیاد،
خداقوت !...
اما
چه کنم..
ازهمانجایی اسیرم
که گمان نمی کردم ..
دامت راچنان پهنِ پهن کرده بودی
که هر چه پریدم نشد..
نصف جهان زیر دامت بود
و ایمانم
با دیدن این همه بهشت
منارجنبان شد و لغزید ..
سُرخوردم ..
بُرخوردم ..
و بند پهن دامت
پای دلم را گرفت
اسیر شدم ..
چه شکاری کردی
رستمِ شاهنامه ی عشق ..
گوری نه..
آهو شکارکردی ...
حالا
حالا که اسیرت شدم ..
با من چه میکنی صیاد ؟؟
پروانه می شوم برایت..
با بال پرواز ..
تا در آسمان عشق سبکبال پروازکنم ..
یا مرا در آتش عشق کباب می کنی ؟ ...
اگر ویار کباب داری
همه ی من باشد مال تو
کباب کن ..
پوست بکن ..
اما .
« هیچ گاه دلم راکباب نکن »
به دندان نکش
همین یک خواهش
قبل از عید قربان ...
من ...
همین منِ یاغی که اسیرشده توام ..
حالا برای قربانی شدن آماده ام ..
آ آ آ
این گلوی من
و آن هم کارد تیز چشمانت ،،،
ببُر..
تا همه بدانند..
ماننداسماعیل ..
خودم..
قربانی شدن به پیشگاهت راپیشنهاد دادم ...
رام توام ،
صیدتوام
و....دام توام ...نازنین من
#پروین_اسحاقی
بازوانت
دو مناره ی جنبانند
که اصفهان را
به رقص می آورند
نگاهت
نقش جهانی
که دنیا را
از چهار باغ
تا هشت بهشت
چهل ستون فاصله است
از خواجو
تا الله وردی خان
سی و سه پل
به نظر که می رسم
مسیح را
مصلوب می بینم
#پروین_اسحاقی
چون رفت (پریوش برازنده) ز دست
در عرصه (کاراته) چه دلها که شکست
با رفتن اسطوره ی ورزش ناگاه
زنجیره اتحاد یاران بگسست
بانوی ( برازنده) که در رشته خویش
بسیار موفقیت آورد به دست
اندوه بزرگ مرگ بی هنگامش
چون تیر به قلب دوستانش بنشست
(پروین) اگر از دست ، (پریوش) جان رفت
خوشنام به جمع قهرمانان پیوست
#پروین_اسحاقی
نشسته
روی سنگی
خیره بر خورشید
که
از پشت بلورین گونه دریا
جبین دختری ماند
که
بردارد
حجاب از چهره اش
با شرم
پیر شب
خجل گشته
ردایش را
تضرع گونه
بر میچید
که دستی
چشمهایم بست
کشیدم
دست ناز ناشناسش را
و
از دنیای من..
شب رفت
#پروین_اسحاقی
گناه از تو بود
که
همزبانی دو دست گرم تو
به غربت
سیاه هجر رفته است
گناه از تو بود
که
مرغک پر آرزوی
دیدگان من
کنون به سرزمین
سرد بی تفاوتی رسیده
همان شبی
که لحظه لحظه اش
برای من
نوید مرگ بود
همان شبی
که دستهای سرد تو
ندای آیه های
تیره جدایی
و
دریغ بود
همان شبی که
قصر چهره قشنگ تو
درون دیدگان پر ز اشک من
پر از
غبار لرزه بود
گناه از تو بود
٭٭٭٭٭٭٭٭
کنون ببین
تمام هستی ام
میان دستهای پر ز آتش تو
سوخته است
نگاه کن
که قلب من
به ماتم شکستن تو
تلخ
سیاه پوش
و
خسته پا
نشسته است
ببین که آفتاب عشق ما
چه زرد
بی رمق
به قله ی بلند آرزو
شکسته است
گناه از تو بود
گناه از تو بود.....
#پروین_اسحاقی
حکایت من با تو
حکایت
ساحل و موج است
حکایت غروب و آفتاب ...
حکایت
من با تو
حکایت
کویر و باران است
حکایت
بودن و نبودن
#پروین_اسحاقی
در کنارم
که باشی
سفره ی صبحانه را
با فنجانی از چشمان تو
پهن می کنم
تو
زیباترین شعری هستی
که نسروده مانده ای
#پروین_اسحاقی
گلویم
عطش ستاره ای ست
که دور از نفس هایت
طعم آسمان را
از یاد برده است
اما
چشمانت را
که می نوشم
در پیاله ای که ماه
به پنجره ی نگاهم تعارف کرده است
مست می شوم
و من
که پیراهن چهار خانه ام را
در میان رقص دریده ام
در می یابم
جهنمی ست
َسقوط من
از بهشت چشمانت
#پروین_اسحاقی