گل در قدمت بغل بغل می ریزم
در جام تو باده ی غزل می ریزم
تا شاهد بوسه های شیرین باشی
بر روی لبم شهد و عسل می ریزم
#پروین_اسحاقی
گل در قدمت بغل بغل می ریزم
در جام تو باده ی غزل می ریزم
تا شاهد بوسه های شیرین باشی
بر روی لبم شهد و عسل می ریزم
#پروین_اسحاقی
بینوا دل به تار مو بند است
ضعفِ او یک نگاه و لبخند است
دل به این سستی و پریشانی
واقعاً هدیهِ خداوند است؟؟؟
#پروین_اسحاقی
همیشه بر بهار من غباری از زمستان ست
نخستین صبح فروردینی ام آغاز آبان ست
همیشه سینه ی تالابی ام مردابی از خون و
لب زاینده رودی ام عطشناک ست و سوزان ست
به چشمِ آلبوم خاطرات خویش می بینم
گلیم ساده ی مادر بزرگم فرش ایوان ست
و در طول شب تاریک شب های زمستانی
کنار پای کرسی
قند و چای گرم و قلیان ست
گذشته های ایرانی فراموشم نخواهد شد
که بر روی دلم هرلحظه نقش یاد ایران ست
شب قاشق زنی ها و مجال فال گوشی ها
چنانچون آتش زرتشت در یادم فروزان ست
چه فصلی باز می گردی بهار کودکی هایم
( تو را من چشم بر راهم ) چگونه جای کتمان ست؟
#پروین_اسحاقی
آن شیر زنی که در زمین پروین است
شمشیر زنی که قابلِ تحسین است
هر جایِ جهان به دست گیرد شمشیر
گویند دلاور زنِ ایران ، این است
#پروین_اسحاقی
ناگاه چشم خود ز جهان بست مادری
در زیر خاک تیره نهان گشت گوهری
خاموش شد چراغ فروزان محفلی
از خانه ای به دست اجل بسته شد دری
برباد رفت گلبن عشق و محبتی
از دست رفت مادر با جان برابری
اما به غیر صبر دگر هیچ چاره نیست
چون هست از خدای توانا مقدری
#پروین_اسحاقی
آن کس که گمان نمیبری یار منست
آن کس که دلم ربوده دلدار منست
چندیست که بر هم زده رویای مرا
هر شب مهمانِ چشمِ بیدار منست
#پروین_اسحاقی
از هر چه بگویم از تو من ، ماه تری
از شوق دلم ، برایت آگاه تری
دور از من و من ، به دل ترا نزدیکم
خواهان دل منی و دلخواه تری
#پروین_اسحاقی
چندیست که چشم اشکباری دارم
چون زلف تو روح بیقراری دارم
با اینکه غم انگیز تر از پاییزم
با یاد تو هر روز بهاری دارم
# پروین_اسحاقی
چنین گفت مردی به ایران شناسی
که می گشت میدان نقش جهان را
که شهری دگر نیست شیرین به کامت
اگر خورده باشی ( گز اصفهان ) را
#پروین_اسحاقی
یلدا شب مهر و الفت و مهمانی است
از خوب ترین مراسم ایرانی است
باید همه کس به فال نیکش گیرد
زیرا ، شب شور و حال و حافظ خوانی است
#پروین_اسحاقی