هرچه کم می بینمت ، چشم انتظارم بیشتر
هر چه ناچار از تو دورم ، بیقرارم بیشتر
اینقدر دل میفرستی میشوم شرمنده ات
چونکه من در سینه ام ( یکدل ) ندارم بیشتر
#پروین_اسحاقی
هرچه کم می بینمت ، چشم انتظارم بیشتر
هر چه ناچار از تو دورم ، بیقرارم بیشتر
اینقدر دل میفرستی میشوم شرمنده ات
چونکه من در سینه ام ( یکدل ) ندارم بیشتر
#پروین_اسحاقی
دل من پاک و گرم و مهربان است
هواخواهِ تمام دوستان است
دل من یک جهان عشق است و احساس
که از من اصفهان نصف جهان است
#پروین_اسحاقی
هر شب ز غم ندیدنت دلگیرم
جز عشق تو ، بیگناه و بی تقصیرم
دور از تو پیام تو مرا جان میداد
پیغام تو بر من نرسد میمیرم
#پروین_اسحاقی
پرشورم و مانند عسل شیرینم
زیبا گل با صفای فروردینم
آن شب که نظر به روی من میکردی
دیدی شب یلدای تو را پروینم
#پروین_اسحاقی
شبهای تنهایی چه تلخ و ناگوار است
دل در سکوت لحظه هایم بیقرار است
بی تو بجای گل میان باغ و بستان
هر جا که بینم بوته های خشک خار است
ای مهربانم ای فرشته ای پری وار
در هر شب تنهاییم دل داغدار است
در باغسار زندگی هر روز با عشق
من گرچه صیادم ، ولی قلبم شکار است
بی تو عزیزم فصل فصل زندگانی
بازیچه ی دست سکوتی مرگبار است
پروین اسحاقی
چشم زیبای مثل آهو داشت
قامتی دلنوازو دلجو داشت
تازه شاید به شهر آمده بود
عطر گلهای یاس و شب بو داشت
با نگاهی غریب از مردم
میرمید و نظر به هر سو داشت
مادری خسته بود و پیدا بود
که به دل یک جهان هیاهو داشت
کردم از او سوال و فهمیدم
که چرا هر طرف تکاپو داشت
داشت در خانه کودکی بیمار
که غم درد مبهم او ، داشت
نه تحمل که بیندش ، رنجور
نه توان خرید دارو ، داشت
#پروین_اسحاقی
گفتم که میشود پل خواجو بهانه ای
شاید که سر دهم غزل عاشقانه ای
اما چگونه لب به غزل میتوان گشود
وقتی که زنده رود نخواند ترانه ای
روزی که بود جاری و مواج ، میشکفت
هر روز یک چمن گلش از هر کرانه ای
آن روزها که داشت به هر سوی ساحلش
هر بلبلی به شاخ گلی ، آشیانه ای
امروز تشنه مانده و شهری نشسته است
در انتظار آب چنین رودخانه ای
در اصفهان اگر نزند موج ، زنده رود
از شادی و نشاط ، نباشد نشانه ای
#پروین_اسحاقی
@parvinpoems
در جنونی که مجال گفتگو از دست رفت
پیش چشمم
لحظه
لحظه
آرزو از دست رفت
مانده ام در ابتدای جاده ی تنهایی ام
در دل تاریکی ی شب جستجو از دست رفت
بغض بی فریاد من راه نفس را بسته است
بازتاب ناله هایم در گلو از دست رفت
تشنه ام یک جرعه ی آب عطشناکم دهید
آن شراب هفت ساله در سبو از دست رفت
نقش داغ تهمتی خورده ست بر پیشانی ام
در هوای یوسف دل آبرو از دست رفت
حضرت چشمم وضو با اشک های من گرفت
صبر و ایمانم به هنگام وضو از دست رفت
تا که یحیایی بر آید جانب تعمید من
یک مسیحا بر صلیب پیش رو از دست رفت
در سماع آخرینم تا که دست افشان شدم
رقص مولانایی ام بی های و هو از دست رفت
#پروین_اسحاقی
غافلی این روزها از حال و احوال دلم
خورده زخم داس تو بر گندم کال دلم
ماه زیر ابرها پنهان نمی ماند و تو
روزی آخر با خبر خواهی شد از حال دلم
شعر چشمم آیه آیه سوره ی تنهایی است
داغ تازه می زند بر روی تبخال دلم
سال های بودنم با یاد تو از دست رفت
می روم در سایه ی دیوار امسال دلم
بار سنگینی اندوهی ست روی شانه ام
ای دریغ از قامت خم گشته ی دال دلم
خاطرم آبستن یک مثنوی نی ناله است
آه از سنگ صبور همچنان لال دلم
هرگز از خاطر مبر اینکه فراموشم شوی
یاد تو چون سایه ام بوده ست دنبال دلم
عشق در فنجان چشم تو به رنگ قهوه است
شعر حافظ آمده بر نیت فال دلم
(یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور)
چشم تو آیینه شد در صبح اقبال دلم
در قمار عشق پروین هستی از کف داده ام
زخم از ده لوی خشتت خورده تک خال دلم
#پروین_اسحاقی
جمعی مــتموّلند و غرقِ ثروت
برخی شده از فقر ، دچارِ محنت
باید ز یکی کاست ، بر آن یک افزود
تــا هــر دو مساوی بشوند از مکنت
#پروین_اسحاقی