نجابت چون ادیب توس داری
اصیلی ریشه در ققنوس داری
به خوبی صورتت گویای این است
فراوان جا برای بوس داری
#پروین_اسحاقی
نجابت چون ادیب توس داری
اصیلی ریشه در ققنوس داری
به خوبی صورتت گویای این است
فراوان جا برای بوس داری
#پروین_اسحاقی
ا
من خوشه ی پروین تو بودم همه شب
با دیده ی تر غزل سرودم همه شب
آیینه گواه شب نخوابیّ من ست
دیده ست تو را دعا نمودم همه شب
#پروین_اسحاقی
از کی بپرسم حالتو
وقتی ازت بیخبرم
از نفس افتاده دیگه
کبوتر نامه برم
پروانه ها تو باغچه مون
شکوفه هارو میبوسن
قاصدکا خسته شدن
رو شاخه ی صنوبرم
یه روز برا یه مثنوی
گفتی حسودی میکنی
بیا ببین با اسم تو
پُر شده برگ دفترم
نامه رسون شهرمون
نشونیتو گم میکنه
اسم تو رو حک می کنم
رو بال نرم کفترم
دسم بهت نمیرسه
تا نبضتو حس بکنم
از قاب عکس روبرو
بیا بشین برابرم
تو بازار سمساریا
حراج گذاشتم چشامو
میخوام تو رو از یه پری
به نرخ چشمام بخرم
یه شب برام تب بفرس
از تن توی بسترت
گرمای رو پیشونیتو
جا بده توی بسترم
شریک دردات که میشم
حس میکنم سبک شدی
حس میکنی چه حالی ام؟
وقتی میای تو باورم؟
#پروین_اسحاقی
(هر که شد افسرده دل، درجستجوی یار شد )
کو به کو رفت و سراپا، خاک کوی یار شد
از بهارو گلشن و دیدار گل شد بی نیاز
هر که برخوردار از دیدار روی یار شد
در نگاه ما گذشت روز و شب حاصل نداشت
غیر از آن ساعت ، که صرف گفتگوی یار شد
شانه بر گیسوی عطر آگین خود میزد شبی
کلبه ام چون باغ گل ، از بوی موی یار شد
در سرم دیگر هوای ساغرو پیمانه نیست
تا دل سرگشته ام ، مست از سبوی یار شد
هر که را دیدم هزاران آرزو در سینه داشت
عمر ما هر روز طی ، در آرزوی یار شد
#پروین_اسحاقی
تو میروی و دلم جاودانه خواهد مرد
امید در دل من غمگنانه خواهد مرد
شکوفه های سپید جوانیم بی تو
ز ریشه سوخته و در جوانه خواهد مرد
سیاه بخت و غریبانه ،غرق گریه مرا
عروس خاطره درحجله خانه خواهد مرد
پرنده ای که سرودش شکوفه و گل بود
غریب واره ، به ژرفای لانه خواهد مرد
تو میروی و به لبهای خسته ام دیگر
شکوفه های غزل عاشقانه خواهد مرد
به غمنواز صدایم که شور غم دارد
ز زخمه های غم تو ، ترانه خواهد مرد
برو برو که ز خوشبختی تو دلشادم
اگر چه شاعر تو غمگنانه خواهد مرد
#پروین_اسحاقی
چنان شکست دل ساده ام برای خودم
که پاره پاره فرو ریخت پیش پای خودم
چنان نیافته ام همزبان و همنفسی
که مثل نی زده ام ناله با نوای خودم
چه طعنه ها که بگوشم ز هرجهت نرسید
چه فتنه ها که ندیدم به چشمهای خودم
کجاست نغمه سازی ؛ ترانه ای ؛ غزلی
که خود دگر شده ام خسته از صدای خودم
کسی شکستن بغض مرا نخواهد دید
مگر ؛ غرور خودم را کنم فدای خودم
کسی امید نبخشید بر دلم حتی
گلی که کاشته بودم خودم برای خودم
ازین به بعد من و لحظه های سرد سکوت
که خو گرفته دل من به انزوای خودم
#پروین_اسحاقی
بیا ساقی ای دلبرِ مه لقا
که گل بی جمالت ندارد صفا
بیا ای عقیقِ لبت چون رطب
که فصلِ بهارست و وقتِ طرب
بده ساقیا می که همچون نُصُوح
کنم توبه ، نبوَد مرا عمرِ نوح
مئی ده مرا در جهانِ فراخ
که هموار گردانم این سنگلاخ
از آن می مرا ده که شادم کند
غمِ دل برون از نهادم کند
بیا ساقی ای نرگست شیر گیر
ز آهویِ مستت گرفتی اسیر
مده زان می اَم کآن بود فتنه خیز
به جامم میِ شهد و شکّر بریز
بده می که از سر بَرَد عقل و هوش
که دارم دلی از غمت پُر ز جوش
ز می آبِ انگور نبوَد غرض
مئی خواهم از بهرِ دفعِ مرَض
بیا ساقیا ای تو صاحب کَرَم
بیا و بکن فارغم از اَلَم
می اَم ده دمادم ز جامِ گران
که وارسته گردم من از این جهان
مرا پُر کن ای ساقی از می سبو
که دل شرحِ غم را دهد مو به مو
بیا ساقیا جامِ گلنار ده
به من می ز بهرِ دلِ یار ده
بده می ز مینایِ وحدت دمی
که آرد به دل شادی و خرمی
#پروین_اسحاقی
یک لحظه به خود آی از این بدبینی
تا صفرِ وجودِ خویش را ، صد بینی
بر ساحل ماه ، موج دریا زیبا ست
آن لحظه که جزر آب را ، مد بینی
#پروین_اسحاقی
سر در خط فرمان تو دادم به خدا
لب را به ثنای تو گشادم به خدا
امری که به پروین خودت فرمودی
چون طوق به گردن بنهادم به خدا
#پروین_اسحاقی
هر لحظه شراب عشق تو نوشم باد
گیسوی بلند خویش بر دوشم باد
دل های من و تو ای ره آورد بهار
مانند دو گوشواره در گوشم باد
#پروین_اسحاقی