زندگی سرد است اگر در دل نباشد سوز عشق
خانه ی دل روشن است از شمع بزم افروز عشق
تا منم شیدای تو ؛ هر شب ، شب عشق من است
تا تویی دلدار من ، هر روز باشد ( روز عشق )
#پروین_اسحاقی جهت خواندن اشعارم
زندگی سرد است اگر در دل نباشد سوز عشق
خانه ی دل روشن است از شمع بزم افروز عشق
تا منم شیدای تو ؛ هر شب ، شب عشق من است
تا تویی دلدار من ، هر روز باشد ( روز عشق )
#پروین_اسحاقی جهت خواندن اشعارم
امشب ز جام چشم تو مستم مرا ببخش
عشق تو کار داده به دستم مرا ببخش
می خورده ام که از غم هجران رها شوم
دیوانه ، مست ، هرچه که هستم مرا ببخش
#پروین_اسحاقی
شده کارم همین که شب همه شب
تا سحرگه ستاره بشمارم
کاش آن شب که فرصتم دادند
گفته بودم که " دوستش دارم "
در دل من نشسته است امشب
یک غم جانگداز و بیدارم
تاسحر مهلتم اگر بدهند
حرف های نگفته ای دارم
او ندارد خبر که در سینه
دل من مثل بید میلرزد
اینهمه شور و حال و احساسم
پیش چشمش جوى نمى ارزد
نزد نا محرمان همان بهتر
سرّ دلدادگان نگردد فاش
جمله دوست دارمت اما
ساده ی ساده گفته میشد کاش
بی تو هر شب در اوج تنهایی
کارم افسوس خوردن است اینجا
با تو هر لحظه عمر جاویدان
بی تو هر لحظه مردن است اینجا
بسته جانم به جان او اما
از نگاهش غرور می بارد
با زبانی که خوب می فهمم
کاش میگفت دوستم دارد
#پروین_اسحاقی
تویی عاشق ، منم یک خوشه پروین
مرا بوسیدی ای زیبای شیرین
فراموش است با عشق من و تو
شکوه داستان ویس و رامین
پروین اسحاقی
دل دار که دل شده به دیدارش تنگ
دل نیست به سینه اش بجز خارا سنگ
گفتند برو به نرم خویی و به ناز...
گفتم چکنم که دارد او با همه جنگ؟
پروین اسحاقی
من از همه جا رانده ام از من بگذر
در کار دلم مانده ام از من بگذر
خواهی تک دل را ببری از دستم
من دست تو را خوانده ام از من بگذر
#پروین_اسحاقی
جمعی مــتموّلند و غرقِ ثروت
برخی شده از فقر ، دچارِ محنت
باید ز یکی کاست ، بر آن یک افزود
تــا هــر دو مساوی بشوند از مکنت
#پروین_اسحاقی
اندر طلب یار بوَد جان به تکاپو
ای پیکِ صبا، رو برِ آن دلبر مه رو
بر گو بَرَم آید که من از شوقِ لَقایش
جان را کنم ایثار ، به خاکِ قدمِ او
#پروین_اسحاقی
من نمیدونم چی بگم
بسکه دلم پر از غمه
هر چی میخام غم نخورم
غم واسه من فراهمه
بسکه شبا چشمای من
خون میباره اشک میریزه
روی گلِ ناز بالشم
پر از بلورِ شبنمه
به من میگن ولش بکن
اون واسه تو یار نمیشه
نمیدونن یادت با من
از سرِ شب تا صبحدمه
چیکار کنم مگه میشه
تو رو زِ خاطر ببرم
رشته الفت بین ما
نمیدونن چه محکمه
اگه یه روز بیای پیشم
درد و غم از یادم میره
اما حالا درد و غمه
که واسه زخمم مرهمه
به من میگن خاطره هاتو
دیگه از یاد ببرم
نمیدونن که بوسه هات
هنوز رو لبها یادمه
یه روز می شست
لبات روی لبای من
اما حالا روی لبام
آهِ به غم نشستمه
ای آسمون ستاره ها
اگه یه روزی دیدینش
بهش بگین که جایِ تو
توی دلِ شکستمه
#پروین_اسحاقی
تورا که گفته که روی ازشراب برگردان؟
که هست شیوه ی نالوطیان و نامردان
سزای توست که باجرم این گناه بزرگ
به راه میکده باشی همیشه سرگردان
#پروین_اسحاقی