وقتی به یک پیام ز من یاد می کنی
از بند رنج و محنتم ، آزاد می کنی
یک عمر شادمانی تو ، جاودانه باد
ای خوبتر ز گل ، که مرا شاد می کنی
#پروین_اسحاقی
وقتی به یک پیام ز من یاد می کنی
از بند رنج و محنتم ، آزاد می کنی
یک عمر شادمانی تو ، جاودانه باد
ای خوبتر ز گل ، که مرا شاد می کنی
#پروین_اسحاقی
یارم به من دلشده دارد سر جنگ
از چیست ؟ ندانم شده از من دلتنگ
باشد دل او سنگ و چو شیشه دل من
این شیشه الهی شکند از آن سنگ
#پروین_اسحاقی
آمدم سرو سهی تا بوسه بارانت کنم
عاشقیها از برایت کرده حیرانت کنم
آنقدر جام شراب از چشم خود نوشانمت
تا ز مستی شمع بزم میگسارانت کنم
#پروین_اسحاقی
نه شهد و شراب از لبت خواسته ام
نه بوسه ی ناب از لبت خواسته ام
پرسیده ام از عشق مگر بیزاری؟
یک حرف حساب از لبت خواسته ام
#پروین_اسحاقی
بگو ساقیا در قدح آب بود؟
و یا آتشین باده ی ناب بود
که دیشب چو یک ساغر از آن زدم
دلم تا سحر در تب و تاب بود
#پروین_اسحاقی
از هجر رخِ دلبر خود بیمارم
عشقش به دل خویش نهان میدارم
گر وصل رُخش مرا میسر نشود
جان در ره جانانه ی خود بسپارم
#پروین_اسحاقی
در راه غمت بی سرو سامان شده ام
در آینه ی عشق توحیران شده ام
تو در دل آسمان چو خورشیدی و من
مثل گل آفتابگردان شده ام
#پروین_اسحاقی
دل مژده دهد که یار می آید باز
روز از پی شام تار می آید باز
ای بلبل از این خزان دل افسرده مباش
گل می شکفد بهار می آید باز
#پروین_اسحاقی
امروز مرا دوباره جان بخشیدی
هستی ز نگاه مهربان بخشیدی
نومید ز خویش گشته بودم اما
بر جان و دلم تاب و توان بخشیدی
#پروین_اسحاقی
بیخود اندر دل گرفتار منی
خوووب میدانم هوادار منی
لیک میدانم که هر شب تا سحر
نیست خوابت چونکه بیدار منی
#پروین_اسحاقی