تایتل قالب


۱۰۹ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

گفتم که میشود پل خواجو بهانه ای
شاید که سر دهم غزل عاشقانه ای

اما چگونه لب به غزل میتوان گشود
وقتی که زنده رود نخواند ترانه ای

روزی که بود جاری و مواج ، میشکفت
هر روز یک چمن گلش از هر کرانه ای

آن روزها که داشت به هر سوی ساحلش
هر بلبلی به شاخ گلی ، آشیانه ای

امروز تشنه مانده و شهری نشسته است
در انتظار آب چنین رودخانه ای

در اصفهان اگر نزند موج ، زنده رود
از شادی و نشاط ، نباشد نشانه ای

#پروین_اسحاقی

@parvinpoems


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۹ ۰ ۰ ۲۸

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۹ ۰ ۰ ۲۸


در جنونی که مجال گفتگو از دست رفت
 پیش چشمم
         لحظه
            لحظه
 آرزو از دست رفت

مانده ام در ابتدای جاده ی تنهایی ام
در دل تاریکی ی شب جستجو از دست رفت

بغض بی فریاد من راه نفس را بسته است
بازتاب ناله هایم در گلو از دست رفت

تشنه ام یک جرعه ی آب عطشناکم دهید
آن شراب هفت ساله در سبو از دست رفت

نقش داغ تهمتی خورده ست بر پیشانی ام
در هوای یوسف دل آبرو از دست رفت

حضرت چشمم وضو با اشک های من گرفت
صبر و ایمانم  به هنگام وضو از دست رفت

تا که یحیایی بر آید جانب تعمید من
یک مسیحا بر صلیب پیش رو از دست رفت

در سماع آخرینم تا که دست افشان شدم
رقص مولانایی ام بی های و هو از دست رفت

#پروین_اسحاقی

 


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۹ ۰ ۰ ۳۹

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۹ ۰ ۰ ۳۹


غافلی این روزها از حال و احوال دلم
خورده زخم داس تو بر گندم کال دلم

ماه زیر ابرها پنهان نمی ماند و تو
روزی آخر با خبر خواهی شد از حال دلم

شعر چشمم آیه آیه سوره ی تنهایی است
داغ  تازه  می زند بر روی تبخال دلم

سال های بودنم با یاد تو از دست رفت
می روم در سایه ی دیوار امسال دلم

بار سنگینی اندوهی ست روی شانه ام
ای دریغ از قامت خم گشته ی دال دلم

خاطرم آبستن یک مثنوی نی ناله است
آه از سنگ صبور همچنان لال دلم

هرگز از خاطر مبر اینکه فراموشم شوی
یاد تو چون سایه ام بوده ست دنبال دلم

عشق در فنجان چشم تو به رنگ قهوه است
شعر حافظ آمده بر نیت فال دلم

(یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور)
‌چشم تو آیینه شد در صبح اقبال دلم

در قمار عشق پروین هستی از کف داده ام
زخم از ده لوی خشتت خورده تک خال دلم

#پروین_اسحاقی

 


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۹ ۰ ۰ ۴۱

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۹ ۰ ۰ ۴۱


(هر که شد افسرده دل، درجستجوی یار شد )
کو به کو رفت و سراپا، خاک کوی یار شد 

از بهارو گلشن و دیدار گل شد بی نیاز 
هر که برخوردار از دیدار روی یار شد 

در نگاه ما گذشت روز و شب حاصل نداشت
غیر از آن ساعت ، که صرف گفتگوی یار شد 

شانه بر گیسوی عطر آگین خود میزد شبی
کلبه ام چون باغ گل ، از بوی موی یار شد 

در سرم دیگر هوای ساغرو پیمانه نیست 
تا دل سرگشته ام ، مست از سبوی یار شد 

هر که را دیدم هزاران آرزو در سینه داشت 
عمر ما هر روز طی ، در آرزوی یار شد 

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۸ ۰ ۰ ۲۶

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۸ ۰ ۰ ۲۶


تو میروی و دلم جاودانه خواهد مرد 
امید در دل من غمگنانه خواهد مرد 

شکوفه های سپید جوانیم بی تو 
ز ریشه سوخته و در جوانه خواهد مرد 

سیاه بخت و غریبانه ،غرق گریه مرا
عروس خاطره درحجله خانه خواهد مرد

پرنده ای که سرودش شکوفه و گل بود 
غریب واره ، به ژرفای لانه خواهد مرد 

تو میروی و به لبهای خسته ام دیگر 
شکوفه های غزل عاشقانه خواهد مرد 

به غمنواز صدایم که شور غم دارد 
ز زخمه های غم تو ، ترانه خواهد مرد 

برو برو که ز خوشبختی تو دلشادم 
اگر چه شاعر تو غمگنانه خواهد مرد 

 #پروین_اسحاقی

 


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۸ ۰ ۰ ۴۷

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۸ ۰ ۰ ۴۷


چنان شکست دل ساده ام برای خودم
که پاره پاره فرو ریخت پیش پای خودم

چنان نیافته ام همزبان و همنفسی
که مثل نی زده ام ناله با نوای خودم

چه طعنه ها که بگوشم ز هرجهت نرسید
چه فتنه ها که ندیدم به چشمهای خودم

کجاست نغمه سازی ؛ ترانه ای ؛ غزلی
که خود دگر شده ام خسته از صدای خودم

کسی شکستن بغض مرا نخواهد دید
مگر ؛ غرور خودم را کنم فدای خودم

کسی امید نبخشید بر دلم حتی
گلی که کاشته بودم خودم برای خودم

ازین به بعد من و لحظه های سرد سکوت
که خو گرفته دل من به انزوای خودم

#پروین_اسحاقی
 


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۸ ۰ ۰ ۲۹

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۸ ۰ ۰ ۲۹


غافلی این روزها از حال و احوال دلم
خورده زخم داس تو بر گندم کال دلم

ماه زیر ابرها پنهان نمی ماند و تو
روزی آخر با خبر خواهی شد از حال دلم

شعر چشمم آیه آیه سوره ی تنهایی است
داغ  تازه  می زند بر روی تبخال دلم

سال های بودنم با یاد تو از دست رفت
می روم در سایه ی دیوار امسال دلم

بار سنگینی اندوهی ست روی شانه ام
ای دریغ از قامت خم گشته ی دال دلم

خاطرم آبستن یک مثنوی نی ناله است
آه از سنگ صبور همچنان لال دلم

هرگز از خاطر مبر اینکه فراموشم شوی
یاد تو چون سایه ام بوده ست دنبال دلم

عشق در فنجان چشم تو به رنگ قهوه است
شعر حافظ آمده بر نیت فال دلم

(یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور)
‌چشم تو آیینه شد در صبح اقبال دلم

در قمار عشقِ پروین هستی از کف داده ام
زخم از ده لوی خشتت خورده تک خال دلم

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۶ ۰ ۰ ۱۰۴

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۶ ۰ ۰ ۱۰۴


"سوختم"

آتش عشق تو را ققنوس بودم
             سوختم
تا که در اعماق آتش پر گشودم سوختم

آنچه باقی مانده از من
 توده ای خاکستر ست
ذره
     ذره
   از تب گرم وجودم
سوختم

در هوای مستی ی چشمت دلم از دست رفت
تا که در این راه خود را آزمودم سوختم

در نگاهت صاعقه زنجیره ای از آتش ست
تک درختی در میان دشت بودم
             سوختم

هم نفس با لاله های داغدار دشت عشق
هم چنان یک عمر با داغ کبودم سوختم

سایه ی دیوار قلبت فرصت امنی نبود
عنفوان ظهر تا آنجا غنودم سوختم

خواستم شعری بگویم از تو و تنهایی ام
از تب سوز و گدازِ
در سرودم
           سوختم

 سخت می رنجم از آن چشمی که بر تو بنگرد
از حسادت های این چشم حسودم سوختم

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۵ ۰ ۰ ۶۹

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۵ ۰ ۰ ۶۹


از فراقِ روی خود شمعِ وجودم سوختی
جور بی حد کردی و نابود و بودم سوختی

تا ســــــرود آرزو بر لب نشاندم ای عزیز
در شباب زندگی شعر و سرودم سوختی

از دو چشم ترک مستت کرده ای حیران مرا
عقل و دینم را ربودی ، تارو پودم سوختی

تاغبار غم ز هجرت در دلم بنشانده ای 
زنگِ غم ز آیینه ی دل چون زدودم ، سوختی

من کسی هستم که از هجرِ تو شد جانم تباه
تا دم از عشقت زدم ، مانند عودم سوختی

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۳ ۰ ۰ ۸۶

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۳ ۰ ۰ ۸۶


شد در اهواز از قضا سیلی خروشان آشکار
قدرتی پیدا نشد کان سیل را سازد مهار

چون بلای ناگهانی برد با خود آنچه بود
از کفِ هر مرد و زن یکباره بگرفت اختیار

جانب شوشتر شد آنگه شادگان ۈ ماهشهر
شد به دزفول و پس از آن رامهرمز رهسپار

در امیدیه ، خلیف آباد و سوسنگرد شد
در کُت عبدالله ویران کرد هر شهر و دیار

عده ای را بی مهابا سیل در خود محو کرد
عده ای گشتند پابندِ بلای بیشمار

خرمن هستیِ مردم رفت بر بادِ فنا
بر زمین دیگر اثر بر جا نماند از کشتزار

هر کسی این ماجرای وحشت آور را شنید
بود اگر یک غم ورا بر دل ، بَدَل شد بر هزار

ای که تو در شهر خود آزادی و در نعمتی
دان به هر ایام قدرِ نعمت پروردگار

حکم انسانیت است این ای برادر کن شتاب
وین سفارش را که از اسلام باشد ، گوش دار

از خداوندِ تعالی گر که می خواهی عوض
تا توانی کن کمک بر مردمانِ دل فکار

بر کسانی که زیان دیدند زین سیلِ مهیب
هموطن ، امدادِ تو امروز می آید به کار

اجر اگر خواهی برادر از کمک رو بر متاب
نی همین امروز ، بل هر روز شو بر خلق یار

گر توانی حالیا امداد کن بر ناتوان
چون که باید عاقبت زین دارِ فانی بست بار

بهرِ آنان دل غمین تنها نمی باشد روژین
هر که را بینی بُوَد از این مصیبت بی قرار

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۳ ۰ ۰ ۴۳

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۳ ۰ ۰ ۴۳


۱ ۲ ۳ ... ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱

پروین اسحاقی

شعر ، غزل،ترانه

اشعار و سروده های
هنرمند شاعر وترانه سرا
پروین اسحاقی