تایتل قالب


۳ مطلب با موضوع «تضمین» ثبت شده است

تضمین از شعر فرخی یزدی

زیر چشمی نگه از پشتِ نقابش کردم
دیدم آن حسنِ خداداد و خطابش کردم

آگه از فرقتِ بی حد و حسابش کردم
(شب چو در بستم و مست از می نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم)

بلبلانی به گلستانِ جهان بود مرا
از نواشان غمِ ایام ، عیان بود مرا 

کِی دگر از غمشان تاب و توان بود مرا
(دیدی آن ترکِ خطا دشمنِ جان بود مرا

گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم)

گویمت نکته ای ای دوست ز افسانه ی چشم
آنکه بنمود تصاحب ز ازل ، لانه ی چشم

آشنا در برِ ما بود ، نه بیگانه ی چشم
(منزلِ مردمِ بیگانه چه شد خانه ی چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم)

داد پروانه پیامی شبی اندر برِ جمع
که رسانید پیامم به برِ شمع  به سمع؟

ریزد از دیده ی خونبارِ من دلشده دَمع
(شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم)

ما ندیدیم در این دهر کسی را دلشاد
جز غم و درد و محن هیچ نداریم به یاد

در رهِ عشق ، ببین عاشقِ بیدل ، جان داد
(غرقِ خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش کردم)

خسته از زندگیِ سخت نمیگردد مرد 
زر چو در کیسه ندارد رُخ او باشد زرد

با غم و درد و محن گو که چه می باید کرد
(دل که خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد 

بر سر آتش جورِ تو کبابش کردم)

گر چه رفتارِ فلک بوده به ما گاهی قهر
یا که خورشید همیشه ندهد ما را بهر  

می رسد مرکب " پروین " به سراپرده شهر  
(فرخی درد مکش ، ناله مکن ، گوید دهر

هر ستمگر که ستم کرد عذابش کردم)

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۳-۱۶ ۰ ۰ ۵۶

پروین اسحاقی ۹۹-۳-۱۶ ۰ ۰ ۵۶


تضمین غزل شماره 114 مولانا حافظ

 باده نوشان قدم از باغ چو در خانه زدند
می علیرغم دل مردم بیگانه زدند 
گل ما خشت چو شد بر لب دندانه زدند
( دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

   گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند )


 نازم آن حسن و جمالی که ز ناز و لاهوت
شده خود ورد زبان همه اندر تابوت
ساز عشرت بنمودند بپا در ناسوت 
(ساکنان حرم ستر عفاف ملکوت

با من راه نشین باده ی مستانه زدند)


آتش عشق تو چون در دل من پای نهاد
هستیم را ز غمت عشق و جنون داد به باد
گل رخسار تو از باد خزان ایمن باد
(شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد

حوریان شکر کنان ساغر شکرانه زدند)


ساقیا کهنه می ام ده که گوارا سمنه   
باده هم زورِکمان تیر کنون دست منه 
دور تا سر نرود جام ، تو از دست منه
( جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند)


خرم آنست که در گوشه ی میخانه خزید
وز می وصل رخت یک دو سه پیمانه چشید
نه چو من طعنه ز هر عاقل و دیوانه شنید
( آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند )


دوری یار نگر با من محزون چون کرد
به یکی غمزه مرا عقل ز سر بیرون کرد
دلبرم از بر من رفت و غمم افزون کرد
( نقطه ی عشق دل گوشه نشینان خون کرد

همچو آن خال که بر عارض جانانه زدند )


عمر چون رفت ز کف ما ز چه محزون نرویم
خوشه ناچیده از این خرمن افزون نرویم
ز سر کوی تو ما با دل پر خون نرویم
( ما به صد خرمن پندار ، ز ره چون نرویم

چون ره آدم خاکی به یکی دانه زدند )


سوزم از عشق چو شمعی که بسوزد در جمع
ریزم از کشتن پروانه ز نوک مژه دمع
دل شود خون چو رسد ناله ی عشاق به جمع
( آتش آن نیست که بر خنده ی او گرید شمع 

آتش آن است که بر خرمن پروانه زدند )


نقشه ها در دل  *پروین* همه شد نقش بر آب
گشت طی چونکه به غفلت همه ایام شباب
چو به رفتن همه دم عمر گران کرد شتاب
( کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب 

تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند )

#پروین_اسحاقی

 


پروین اسحاقی ۹۹-۳-۱۱ ۱ ۰ ۱۸۵

پروین اسحاقی ۹۹-۳-۱۱ ۱ ۰ ۱۸۵


 

نه قابل عفویم نه لایق به گذشتیم
با این عمل زشت کجا اهل بهشتیم

تا در بر آیینه ی وجدان همه زشتیم
(خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم

دیبا نتوان بافت از این پشم که رشتیم)

ما جامه ی تلبیس و ریا را ندریدیم
جز در پی جمع زر و زیور ندویدیم

احکام خدا را ز دل و جان نشنیدیم
(بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم

پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم)

این نفس دنی کی ز در صلح در آید
هر روز به عصیان من و تو بفزاید

از او بجز از مکر و فتن کار نیاید
(ما کشته ی نفسیم بس آوخ که بر آید

از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم)

از بهر کس این زال فلک پشم نرشته است
بهر من و تو خط امانی ننوشته است

شوئی نگرفته است که آن شوی نکُشته است
(دنیا که در او مرد خدا گِل نسرشته است

نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم)

مرغان چمن بین همه با صدق و ارادت
دارند به لب ذکر انالحق ز سعادت

ما در پی کین و حسد و بخل و شقاوت
(ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت

ما مور میان بسته دوان در در و دشتیم)

ای وا اسف این عمر گرانمایه سر آمد
هر روز به غفلت شد و روز دگر آمد

شب صبح شد و صبح شب و شب سحر آمد
(پیری و جوانی چو شب و روز بر آمد

ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم)

طفلی بسپردند بر دایه که بگذشت
آن پیر مه و سال به پیرایه که بگذشت

ما را چه ستم گشت ز همسایه که بگذشت
(افسوس از این عمر گرانمایه که بگذشت

ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم)

منعم به سر خوان نعم سرخوش و پیروز
درویش قرین با الم و ناله ی جانسوز

دلسوز به حال فقرا نیست کس امروز
(ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز 

کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم)

شد ثبت ز ما نامه ی عصیان به علامت
جز حسرت و افسوس نداریم و ندامت

از خویش و ز بیگانه شنیدیم ملامت
(گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت

شاید که ز مشاطه برنجیم که زشتیم)

گردد چو روژین از پی امیال بزرگان 
باشد همه دم ناظر احوال بزرگان

چون دانه ای افتاده ز غربال بزرگان
(سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم)

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۸ ۰ ۰ ۶۴

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۸ ۰ ۰ ۶۴


پروین اسحاقی

شعر ، غزل،ترانه

اشعار و سروده های
هنرمند شاعر وترانه سرا
پروین اسحاقی