.
"پلک بر هم نزدم
از سر شب
تا به سحر"
از تماشای تو تا قند دلم آب افتاد
ناگهان زلزله ای در دل بی تاب افتاد
ماهی ی تنگ دلم دید که در برکه ی عشق
ناگهان در دل شب چهره ی مهتاب افتاد
پنجره در نظرم آینه باران شده بود
آنچنان بود که در آینه سیماب افتاد
قصدم این بود که دل با تو به دریا بزنم
دلم اما چه بگویم ؟ که به گرداب افتاد
پلک برهم نزدم از سر شب تا به سحر
رقص تصویر تو در دیده ی بی خواب افتاد
آنقدر واژه سر واژه به رقص آمده بود
که به رویای خیالم غزل ناب افتاد
#پروین_اسحاقی