تایتل قالب


۱۱ مطلب با موضوع «نقد دیگران بر اشعار من» ثبت شده است

.

نقد سه کتاب 
#خوشه_اشک_پروین
#از_ستارە_تا_ستارە_آسمان_پروینی_است
#خطهای_لجباز
توسط جناب استاد هرمز فرهادی بابادی
در  رونمایی به تاریخ 24 آبانماه 1400

سخنی در باره شاعری بنام پروین اسحاقی

 به بهانه ی 
 رونمایی از کتاب های ایشان

       هرمز فرهادی
           بابادی

رابعه نبوده ای که گیسوان را قیچی کرده باشی تا طنابی ببافی و از چاه آبی دربیاوری و در صحرا تشنه ای را سیراب کنی که پروین بوده ای که در غزل به سیمین رسیده ای و در سپید سرایی به فروغ
وچنین است که سپید می اندیشی و سبز می سرایی
و من مخاطب را از برهوت زمین به معراج ملکوت شعر پیوند می دهی
اشک پروین را خوشه خوشه بر طاقدیس آسمان قندیل می بندی و جهان سرودن را در تخیل پروینی منور می کنی

شعر تو یعنی جهانی آفتاب
رقص ماهی در دل امواج آب
لحظه ای پیچیده و پردایره
گاه اما ساده حتی مثل آب

شما شاید تنها تشنه ای باشی که در کویرستان خشک واژه ها به کیفر آب رسیده باشی و من چقدر این تلاش تو را می ستایم

شما شاید تنها مسافر این مسیر سنگلاخی نباشی که برهنه پای همگام با خضر سفر از نفس نمی افتی و چشم بر رسبدن به مقصدی داری که دور از دسترس نیست

با شناختی که از شما دارم شاهد بوده ام که راهنمایی های پیران شعر را آویزه ی گوش کرده ایو در فرصت های مناسب بکارگرفته ای

در هزاره ای خود را به رخ کشانده ای  که زمانه ی شگفتی هاست
آنان که شاعرند و تعدادشان به اندازه ی انگشتان دست است شعر نمی گویند و آنان که شاعر نیستند و به اندازه ی ستارگان آسمانند شعر مب گویندو تو در چنین خیابانی به ایستگاه شعر رسیده ای

شما را از آن جهت شاعر می دانم که آیدا را در آیینه ی شاملو دیده ای و پری کوچک غمگین فروغ را در جزیره ی دور در طلسم خواب
شما را از آن جهت شاعر می دانم که ( منزوی) نبوده ای که در ( سایه) بیاسایی و از آفتاب بسرایی 
یا در زیر چتر باران را به تجربه بنشینی

اصفهان را بی جهت پایتخت فرهنگی ایران نمی دانند وقتی با آن همه ستارگان در آسمان شعری آن شاهد طلوع ستاره ی تازه ای هستیم بنام پروین 

من برای تو آرزوی توفیق دارم

Parvin58.blog.ir

https://telegram.me/parvinpoems

ارتباط با ادمین
@AndishehParsi


پروین اسحاقی ۰۰-۹-۰۲ ۰ ۰ ۱۱۶

پروین اسحاقی ۰۰-۹-۰۲ ۰ ۰ ۱۱۶


ا

      نردبانی برای 
      صعود باشیم
      نه ارتفاعی 
      برای سقوط

      سخنی بااستاد:
      نجدی

       هرمز فرهادی
          بابادی

با چشم مذکر به شعر مونث نگریستن قضاوت غیر منصفانه ای است
سعی کنیم نربانی باشیم برای صعود نه ارتفاعی برای سقوط
صحبت از نازنین بانوی شاعر خانم اسحاقی در میان است که چرا ایشان با فروغ و سیمین مقایسه شده اند
اگر کودکی قدکشیدن تدریجی خود را با دستگیره ی پنجره اتاقش اندازه گیری نکند چگونه می تواند پنجره را روبه سوی آسمان آبی بگشاید
صحبت بر این منوال است که قیاس پروین با فروغ و سیمین کاسته شدن نمودار ادبی شاعر را به دنبال دارد که نهایتا منجر به فروکاستن ادبیات شعری می شود

فروغ از ایستگاه های   (دیوار) (اسیر) و ( عصیان)گذر کرد و به شاه ایستگاه ( تولدی دیگر ) رسید
خانم اسحاقی فعلا در ایستگاه (خوشه ی پروین) است

پس وقتی قرار باشد بین این دوشاعر قیاسی صورت بگیرد باید فروغ را در ایستگاه اسیر یا دیوار با پروین در ایستگاه خوشه های پروین سنجید
که من به عنوان یک مخاطب  شعر پروین را در نخستین گام موفق تر می بینم
من دلواپسی ی استاد نجدی را زمانی درک می کنم که نمودار شعری ی بانو اسحاقی در ایستگاه های بعدی به جای سیر صعودی  نموداری نزولی داشته باشند
اینکه گفته شود در گستره ادبی شاهد سیمین یا فروغ دیگری خواهیم بود نه تنها سبب فروکاستن ارزش شعری سیمین یا فروغ نخواهد بود که ره توشه ای است که  پروین شاعر را به ایستگاه های بعدی می رساند

مگر شاملو در ایستگاه  نخست که( آهنگ های فراموش شده )بود
دچار ضعف ادبی نبود ؟ که تمام کتاب ها را جمع آوری کرد
اگر در همان زمان به نقد استاد نجدی دچار می شد هرگز از ایستگاه های( درخت  خنجر خاطره) و ( آیدا در آینه) عبور نمی کرد و  به (خنجر در دیس) یا به ( ابراهیم در آتش) نمی رسید
از استاد نجدی و استاد حکمت پور و دیگر عزیزانی که وقت گذاشتند و در 
مورد شعر بانو اسحاقی سخن گفتند سپاسگزارم
یک اثر ادبی زمانی قابل خواندن است که موافق و مخالف داشته باشد
با سپاس


پروین اسحاقی ۰۰-۱-۲۹ ۰ ۰ ۵۶

پروین اسحاقی ۰۰-۱-۲۹ ۰ ۰ ۵۶


ا

       به نام خداوند
       جان و خرد

        هرمز فرهادی
           بابادی

در هزاره ای که به تعداد انگشتان دست‌شاعران با شناستامه داریم و به اندازه ی ستارگان آسمان سراینده های بی هویت از در و دیوار قد کشیده اند بانو پروین اسحاقی در نهایت شب  فانوس بر آویخته است به جستجوی آفتاب
که  دریافته است  آسمان طعم ماه می دهد و پیشانی اش زخم دار داس قابیلی است که خوشه های گندم را از خاتون شعر دریغ داشته است

سرکار بانو پروین اسحاقی از بلوغ سپید گذشته است و پریزاد غزل را در آیینه راز به تماشا نشسته است

او بر سنگفرش خیابانی قدم می زند که (زنی با زنبیلی از آن گذشته است)و او با آخرین قدم هایش به ایستگاه شعر رسیده است
به جایی رسیده است که کسی شاعر نیست اما همه شعر می گویند و او آموخته است که هیچ اندوهی کوچک نیست 
پس پاره های روز را جمع می کند تا شب برای صبح پیراهن بدوزد

وقار بودنش را از تجسم غزل دریافته است و برجای نبودنش را از بی قراری ی قاصدکانی که بر شانه های باد سپید می رقصند واو
به را می افتد و پنهان شدنش در پیله ی تنهایی بهانه ای می شود که از نفرین خویش به برزخ شعر  برسد
و با دستان پیامبری باکره در برکه ی غزل تعمبد  شود و روسپید از حجله گاه شعر برآید

ختم کلام اینکه من باشناختی که از سابقه ی ادبی سرکار بانو اسحاقی  دارم او را هم در غزل و هم در سرایش شعر سپید موفق می بینم 
دیر یازود شاهد سیمینی در غزل و فروغی در شعر سپید خواهیم بود

مقدمه ای بود از جناب استاد هرمز فرهادی بابادی بر کتاب غزل رباعی 
اینجانب 🌹🌹🌹


پروین اسحاقی ۹۹-۱۱-۲۴ ۰ ۰ ۶۱

پروین اسحاقی ۹۹-۱۱-۲۴ ۰ ۰ ۶۱


[۲/۱۰،‏ ۱:۲۳ ق.ظ] parvin(Rùjhin)es,haghi: بنام یزدان 

با درود به همه اساتید گرامی ودوستان حاضر در گروه و درود دیگر به سراینده بانو پروین اسحاقی

درنگی بر سروده
« مرا دیگر نمی خواهی»

 

شعر احساس شاعرانه است در جنون نوشتن و
قلم چون بر پهنای  اندیشه پهلو می گیرد، چکامه سرا می شود، حقیقت ابدی
حسِ عاطفه ،عشق ،مهر واحساس را ،تا در گستره این بسامد زیبایی ها درکشد در  آغوش باز خود مهر را هماره به شیواترین صورت ممکن.
اینجاست که شاعر معرفت یافته از چشمه سار وحی پیامبر مهربانی می شود وحقیقت جوی ابدی ترسیم نقشه های راه ،اندیشمندانه ودر حد اعلی عاشق گون.
در جذب مجذوب ودفع مغلوب می کوشد وگرچه به بسیاری، خویشتن هزاران بار خسران دیده روزگارش است ، اما!  او وامدار رسالت خویش در ترجمان کلام وکلمه است پس  ره به اضمحلال سخن نمی برد وتوصیف اودر شعر  نقشه ترسیم راه است در هماوندی کلمه وکلام برای روزگار خویش تا قرون واعصاری متمادی تلاشی پیامبرانه داشته باشد.

در نگاهی به اشعار بانو اسحاقی با درنگی متمایز می توان گفت همه چیز در زبان روایت اتفاق می افتد وما از روایت زبان بهره نمی بریم

به قسمت هایی از شعر بنگریم:

مرا دیگر نمی خواهی
             مرا دیگر نمیخواهی
و این اندوه 
این افسوس 
قلبم را سراسر درد خواهد کرد
مرا دیگر نمی خواهی


«پس تا اینجا درنگی حاوی از نو اندیشی  در بحث بازی زبانی درکارلازم است»

چنان که می دانیم در مقوله زیبایی شناسی ادبی
زیبایی زبان، موسیقی و تخیل در بخش روساخت، و زیبایی محتوا در بخش ژرف ساخت از ارکان نهادینه شده و سازنده زیبایی ساختار در شعر است وبایددید شعر تنها بارعاطفه را به دوش می کشد ویا اینکه   خصوصیت های بارزه شعر عامه پسندانه را  با اتکا بر مؤلفه های شعریت  را داراست یا ورای تصور ما تنها روایت خطی از حس شاعرانه را درپی دارد
قسمت هایی از شعر:

و چشمت را 
که روزی با دلم افسانه ها میگفت


شاید بتوان گفت این قسمت شعر بهترین قسمت از این سروده است که می تواند خوب با مخاطب ارتباط برقرار کند

#عنصر حس آمیزی آن است  که زیبایی خوانش رابرای مخاطب خاص خود دوچندان می کند 
وقتی از زیبا شناسی در شعر سخن می کنیم
عنصر.حس آمیزی آمیختن دو یا چند حس است به گونه ای که با ایجاد موسیقی معنوی به تأثیر سخن بیفزاید و سبب زیبایی شود
ودر این شعر بانو اسحاقی این حس را درواژه پردازی ها مغلوب شده دیدم
شاعر با ترکیب های نو بایستی  این عنصر را با کاربردی تر کند


#اطلاق ترکیب های غیر مرتبط ،صنعتی به روز است و بسیار زیبا ومن در کشف آن دراین سروده در مانده ام
در اینجا ما باشاعری روبرو هستیم که با اینکه سروده هایش خیلی به اشعار فروغ وشاعران دهه ۳۰تا۴۰نزدیک می شود وبه شعرهای سید علی صالحی کمی تنه می زند
روال بیانی اشعار پیوسته بودند وروایت ها همه یکدست  وهمهگی در بازه ای از اطناب در گفتار وسرودن بودند
و نتیجه اینکه یک قالب میانه ی  بلند سرایی سروده را داشتند
وای کاش بانو در سرودن اشعار نیمایی وسپیدش قدری وسواس به خرج داده وبا کوته سرایی ها خود را اقناع می کرد

تلخ انگاری در متن روایت بیان موضوعی
توصیف وترکیب ها درنگ انگاری در مخاطب را دربر دارد وآنچه ایستایی شعر را دربر می گیرد
عدم تصاویر پی در پی در تصور شاعرانه است که از خیال تخیل را می سازد
روایت ها از من راوی بیان توصیف دارد ودر تکثر من گویی ها در بیان روای است ودر ای کاش های دلخواه شاعر خلاصه می شود تبدیل وضعیت از مونولوگ به دیالوگ دراین شعر امری مهم به نظر می رسد.

#الزام ها

در تمام طول سروده نگاهی درنگ ورز به ایجاز را می طلبد  تا شاعر با دیدگاهی  اندیشمندانه
خود را همراه بانگرشی متفاوت بایک نگاه هرمونوتیک تأویل درمتن کند و ذهن مخاطب را به چالش بکشد .
وحدت موضوعی ،یکپارچگی روایت
واستفاده از ساختار هم نشینی وجانشینی
توجه.خاص به افعال وکارکرد دال ومدلول
نیز از دیگر عناصری است که بایستی بدان در سپید سرایی واشعار نیمایی توجه داشت

با تقدیم احترام
ناظمی
[۲/۱۰،‏ ۱:۲۴ ق.ظ] parvin(Rùjhin)es,haghi: ٚ.

"مرا دیگر
        نمی خواهی"

مرا دیگر نمی خواهی
             مرا دیگر نمیخواهی
و این اندوه 
این افسوس 
قلبم را سراسر درد خواهد کرد
مرا دیگر نمی خواهی
و چشمانت دگر 
هرگز برایم 
راز هستی را 
نخواهد خواند
و در امواج چشمانت
نگاه آشتی ها رانحواهم دید
و بی تو
با تمامی وجودم
پوچ خواهم زیست
 و تنها قلب من
نام تو را تکرار خواهد کرد
مرا دیگر نمی خواهی
و چشمت را 
که روزی با دلم افسانه ها میگفت
به چشمانم نخواهی دوخت
تو خواهی رفت
و قلبم 
بی تو خواهد مرد
تو خواهی رفت
و این انسان خاکی
از تمام پیکرش 
چیزی نخواهد ماند

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۱۱-۲۲ ۰ ۰ ۴۹

پروین اسحاقی ۹۹-۱۱-۲۲ ۰ ۰ ۴۹


نقد جناب استاد هرمز فرهادی بابادی بر اشعار پروین اسحاقی
ا
با سلام
دوبیتی پیوسته ی سرکار خانم اسحاقی سرشار از احساس و  عاطفه و ذوق شلغرانه است
به چند بار خوانش می ارزد
اما در این اثر شاعر در بلاتکلیفی زمانی دست و پا می زند

شاعر باید تکلیف خود را مشخص کند که در این سروده ی به این زیبایی روایتگر تصاویر است یا اینکه در متن ماجرا قرار دارذ

در دوبیتی مطلع می گوید
کاش آن شب که فرصتم دادند
گفته بودم که دوستش دارم
در اینجا ما با یک شاعر روایتگر سروکار داریم

در دوبیتی پنجم می سراید
بی تو هر شب در اوج تنهایی
کارم افسوس خوردن ست ایتجا
در آنجا ما با شاعری مواجه هستیم که در متن موصوع فرار دارد

به نظر من اگر شاعر تمام افعال را به زمان حال بازگرداند گیرایی اثر زیباتر می شود
به صورت ذیل

شده کارم همین که شب همه شب
تا سحرگه ستاره بشمارم
کاش آن شب که فرصتم دادی
گفته بودم که دوستت دارم
و به همین منوال افعال مخاطبی باشند

از طرفی
در دوبیتی دوم شاعر سروده است
تا سحر مهلتی اگر بدهند
غیر از مخاطب شاعر چه کسی باید مهلت بدهد
پس نیکو این است که بگوید

تا سحر مهلتی اگر باشد یا تا سحر مهلتم اگر بدهی
حرف های تگفته ای دارم

ختم کلام این که بانو اسحاقی شعر مجسم است مشروط بر این که از زیاده گویی بپرهیزد و زمان بیشتری را برای ویرایش و پرداخت شعر در نظر بگیرد

با سپاس
هرمز فرهادی بابادی

کاش

شده کارم همین که شب همه شب 
تا سحرگه ستاره بشمارم 
کاش آن شب که فرصتم دادند 
گفته بودم که " دوستش دارم " 

در دل من نشسته است امشب 
یک غم جانگداز و بیدارم 
تاسحر مهلتم اگر بدهند 
حرف های نگفته ای دارم

او ندارد خبر که در سینه 
دل من مثل بید میلرزد 
اینهمه شور و حال و احساسم
پیش چشمش جوى نمى ارزد 

نزد نا محرمان همان بهتر
سرّ دلدادگان نگردد فاش
جمله دوست دارمت اما
ساده ی ساده گفته میشد کاش

بی تو هر شب در اوج تنهایی
کارم افسوس خوردن است اینجا
با تو هر لحظه عمر جاویدان 
بی تو هر لحظه مردن است اینجا

بسته جانم به جان او اما
از نگاهش غرور می بارد
با زبانی که خوب می فهمم
کاش میگفت دوستم دارد

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۶-۱۴ ۰ ۰ ۵۶

پروین اسحاقی ۹۹-۶-۱۴ ۰ ۰ ۵۶


 

درود مهربانوی بزرگوار
* وزن و قافیهء شعر ، صحیح است
* تشبیهات زیبایی دارد: 
پریزاده غزل ، مصلای غزل ، 
معمای غزل ، رباعی خیال ،
مکتب دل ، یلدای غزل
* با مصراع زیبایی شروع شده; پس " حسن مطلع" دارد
* ب و پ شب پرسه ادغام می شوند و وزن درست است
بیت زیبایی ست
* آتش... سایه زده است ، مناسب نیست. 
شاید " خیمه زده است" را بپسندید
* مراعات نظیر رباعی و غزل زیباست و نیز ; 
مکتب و طفل و الفبا
ترادف: مکتب و دبستان
دبستان الفبا صحیح نیست
اجبار قافیه اجازه نداده به این شکل که درست است ، بیاورید:
 طفل الفبای دبستان غزل
کوتاهی و یلدا تضاد استثنایی و زیبایی دارد
# بسیار زیبا بود
احسنت

 

"سایه ی زلف تو 
             ایهام تمام
                     غزل است"

خنده زد باز پری زاده ی زیبای غزل
فرصتی شد که برآیم به تماشای غزل

من و بی خوابی و شب پرسه و تنهایی و ماه
در تب شعرم و دلواپس فردای غزل

آنچه در خوشه ی پروینی  شب سایه زده ست
شب شعری ست به جا مانده ز شب های غزل

آتش شعر به پهنای دلم خیمه زده ست
بر نماز آمده ام رو به مصلای غزل

سایه ی زلف تو ایهام تمام غزل ست
شده ام باز گرفتار معمای غزل

آنچنان محو رباعی خیال تو شدم
که به رقص آمده ام همدل و همپای غزل

بعد یک عمر که در مکتب دل پیر شدم
این منم طفل دبستان الفبای غزل

باز کوتاهی سرپنجه ی دستان خیال
نرسیده ست به سر حلقه ی یلدای غزل

#پروین_اسحاقی 

 


پروین اسحاقی ۹۹-۵-۲۷ ۰ ۰ ۴۶

پروین اسحاقی ۹۹-۵-۲۷ ۰ ۰ ۴۶


به نام یزدان 
درود بر شما بزرگواران

سروده های بانو اسحاقی را در دو نگاه به بررسی می بریم.
یک نگاه چینش سروده نو است در زبان و یکی درون مایه شناسی 


 *سروده اول*


هر صبح
شکنج شبانه ام را
از  پرچین پیراهنم
پرواز می دهم

به خواب که می اندیشم
عقابی
در من
بال می گسترد...


چینش این سروده در یک علت مهم نیاز به بازنویسی دارد و آن موقعیت بیان من راوی است. که سراینده در وضعیت بیانی خویش من راوی است و در سروده در تکرار من که پیش برود در لفظ گویی به من گویی حدیث نفس می رسد.

[هر صبح
شکنج شبانه را
از پرچین پیراهن
پرواز می دهم

(من شبانه ام و پیراهنم که دو من دارند را در من فعل می دهم بارز داریم و شکنج ام و پیراهنم با دو من در مخفف جایز نیست)

به خواب که می اندیشم
عقابی در من
بال می گسترد]

این سروده کوتاه در دو تصویر زمان دار از شب و بی زمانی به دیالکتیکی متن خیز می رسد که یکی کارهای خوبی است در گونه برگو شدن به ایجاز و به این سراینده شادباش می گویم.


 *سروده دوم*


از ارتفاع
 به کوه می اندیشم
از کوه به عقاب/
سیمرغی بر شانه هایم آشیان دارد که قاف را نمی شناسد.


چند سال نوری
به انتظارت بمانم
تا سایه ات بر شانه ام مماس شود؟!

می دانم
می            دانم
تو تنها ستاره ای
که هیچگاه بر مدار من نمی چرخی


این سروده مهم در چگالی مفهوم دیالکتیک تنهایی است و گزاره های معنایی در شرایط بدیع در زبان به زبانی از روایت می رسد که اهمیت تصور از بودن با اراده معطوف به قدرت فراز دارد.


به این سروده نوپرداز شادباش می گویم.

 

کوچک همه پورفریاد شهرویی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۹ ۰ ۰ ۵۰

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۹ ۰ ۰ ۵۰



 درود ، مهربانو اسحاقی عزیز

شعرِ بس زیبایتان:
* با:
۱- تشبیه استثنایی " فرهاد چشم"
۲- ایهام تناسب "شیرین"
۳- مراعات نظیر شب و خواب و خیال
۴- واج آرایی کسره،
آغاز خوشی دارد.
* وزن و قافیه اش بسامان است.
* یکی از جاهایی که شاعر اختیار دارد مصوت کوتاه را بلند محسوب کند ، کلمهء " نه" است.پس: 
نَ  چ  گو  نِ
فا  ع  لا  تن
* فراموش شدن (فعل مجهول مخفف) صحیح است ولی "فراموشِ کسی شدن" ، خیر.
موضوع،فراموشِ من شد: م ، مضاف الیه شده است; در حالی که معنی  نمی دهد. ولی در شکل پیشنهادیِ 
روزی فراموشت کنم ، ت ، مفعول برای فعل مرکب " فراموش کردن"
است: تو را فراموش کنم
* پلک بستن به روی چیزی: کنایه
* " رنگ زردی ها" و "شب نخوابی ها" را باید به صورت یک کلمهء مرکب خواند و صحیح اند.
* " انگیزه" ، هم به معنی" سبب "، مناسب است هم " برانگیزنده".
تب و دارو: مراعات نظیر
* طالع و کف بینی و فال ، مراعات نظیر زیبایی ساخته اند.
* در بیت آخر: 
مصراع اول ، تلفیق کلمات کنار یکدیگر، تعقیدِ معنایی پدید آورده است.
مصراع دوم:
"پروین " با ایهام زیبایش : 
۱- یادآور " خوشهء پروین" (عِقد ثریا) ست و متضمن تشبیه است .
۲- تخلص شاعر است و آرایهء  "حسن تخلص" ساخته است.لذا این غزل ، هم "حسن مطلع" داشت هم" حسن مقطع"( حسن ختام)
احسنت 🙏🌸 محمد رضا زرسنج


"خوشه های اشک پروین"

 در شب فرهاد چشمم خواب شیرینم تویی
آنکه او را در خیال خویش می بینم تویی

نه چگونه می شود روزی فراموشم شوی
هم نماز واجب و هم رسم و آیینم تویی

پلک می بندی به روی رنگ زردی های من
خوب من
     انگیزه ی اندوه سنگینم تویی

در تبم
      در آتشم
       از عشق
        می سوزم
               هنوز
بی خبر از حال من داروی تسکینم تویی

طالعم را از خطوط دست هایم خوانده ای
فالی از حافظ نمی گیرم که کف بینم تویی

آه چشم شهرزاد شب نخوابی های من
در دل شب خوشه های اشک پروینم تویی

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۹ ۰ ۰ ۸۱

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۹ ۰ ۰ ۸۱


ا


     به خواب
     که می اندیشم
     عقاب
    در من
    بال می گسترد


       نوشتاری بر
   صدای پای مردم  در آندیشه ی شعری بانو پروین اسحاقی

        هرمز فرهادی
             بابادی

         هر صبح
       شکنج شانه ام
        را  
   از پرچین پیراهنم
    پرواز می دهم
      به خواب
       که می اندیشم
       عقاب
       در من
       بال می گسترد

از پرچین به عقاب رسیدن غروری است که هر شاعر باید داشته باشد اما این صعود به آسانی به دست نمی آید
پر  پرواز می خواهد و جرئت سیمرغ

تا به سپیدی ی قله ی کوه  دست بیابی یک  شاملو سروده ارتفاع  می خواهد

          مثل برفایی 
                     تو
          تازه.
            آبم که بشن
         برفا و
          عریان بشه
          کوه
          مثل آن
          قله ی مغرور
         و بلندی
            که به ابرای
               سیاهی و
       به باد های بدی
          می خندی

 صحبت از صدای پای مردم در شعر است شاعر مردمی بودن و شعر مردمی سرودن چه از نوع کلاسیک باشد و چه از نوع سپیدش دغدغه هر شاعر است
 به راستی شعر مردمی چیست و این مردم کیانند
 آیا شعر مردمی تنها این است که شاعر  از مهتابی  به کوچه ای تاریک خم  شود و به جای همه محرومان دنیا بگیرید
 هنگام که در همسایگی همین  شاعر گرسنگانی  هستند که سر بر زمین خدا نهاده اند و  سقف شکمشان به مهره های کمر شان چسبیده است

 شعر یعنی بازیافت حالات روحی روانی مردم
 به نمونه زیبایی از محمود نائل توجه می کنیم

      ستاره ای
      میان نگاهم
         می سوزد
         و اکنون که
            نیلوفری
            در گلویم
          روییده است
            در می یابم
   هزار چه می گوید
       مرا خراب کن
     خراب به آنچه
             می دانی
            من که
         پیراهنم را
       در میان رقص
          دریده ام
       از رونق سیاه
        کنج لبانت
      از چه
    بی نصیب هستم

 این نوع شعر را مردم دوست دارند می خوانند و لذت می برند
 به راستی چگونه می شود این مردم را شناخت دست در دستشان گذاشت و پا به پای شان راه رفت و برای آن ها شعر های مردمی سرود

 هرمز علیپور چقدر ساده و بی تکلف از این مردم نمونه می‌دهد

        هر نقش کهنه
          گریه ای دارد
       چون چهره‌ای
    که فرسوده است
     با چوبدستی.
      ساده اش
     و قصه می کند
      از شام خرمن
        کوچک
      و دل  می دهد
        بر  آتشی
      که از ولایتش
        دور است و
        هر لحظه
      سپیدتر است
       گیسویش

 و  درنمونه ی  دیگری از همین شاعر که از پدر ایلی خود یاد می‌کند

      در طول دره ای
     که بیشه ها
        دیده
        من سایه ای را
       بیاد دارم
       ازکودکی
      سدار بر اسب
     اجدادی و
       دستانی که
   حلقه بر میانه ی
      پدر می بست

 شعر مردمی باید دارای پیام مردمی باشد در فصل آتش از باران بگوید و گاه برف ریزان  از تابستان دم بزند
به قول هرمز علی‌پور در اتاق کوچک که منزل شعر است از همه جا روشن تر باشد

 به نمونه‌ای از شعر خانم اسحاقی نظر می افکنیم

        از ارتفاع
         به کوه می
          اندیشم
           از کوه
         به  عقاب

       سیمرغی
     بر شانه هایم
     آشیان دارد
       که قاف را
     نمی شناسد

     چند سال نوری
     به انتظار بمانم
        تا سایه ات
        بر شانه ام
         مماس شود

         می دانم
             می دانم
          تو
      تنها ستاره‌ای
        هستی
     که هیچ گاه
      بر مدار من
      نمی چرخی

 در یک کلام اندوه و شادی مردم را با زبان شعر بهتر می شود القا نمود
ساملو معتقد است که شعر نه تنها برداشتی از زندگی که یک سر خود زندگی است و هر چند شعر پریا را به عنوان سمبل مردمی بیان می‌کند و اظهار می دارد که ظرف و مظروف خوب همدیگر را دریافته اند ولی آن را تجربه ای می داند که به قول خودش خیلی زود از آن گسست

 در شبهای شعر خوشه که در تاریخ ۲۴ تا ۲۸ شهریور ۱۳۴۷ در تهران برگزار شد روزنامه کیهان نوشت
 شبهای شعر خوشه توانست راهگشای آینده ای سالم تر در شعر معاصر باشد چرا که شاعر در برخورد مستقیم خویش با مردم  ارزش های خود را باز شناخت و یا برعکس از محدودیت و فردگرایی  خود آگاه شد

به راستی این مردم که به تثبیت و تایید شعر مسئول برمی‌خیزند چه خصوصیاتی دارند این ها دارای چه ویژگی هایی هستند مگر کوره تشخیص آنان دارای چه عیاری است که شاعر را آبدیده می کند و  ارزش‌های او را برای خودش و برای جمع واگویی می نماید تا جایی که در همان ایام الف بامداد کسی که به قول خودش پاره‌ای از مردم او را از گند و عفونت و  نفرت سرشار کرده بودند نوشت
اما تنی چند با همه پافشاری های ما نخواستند در برابر مردم آشکار شوند معذوریم که برای آنان فصل خاصی را در نظر نمی گیریم

 اخوان از محدود شاعرانی است که نفس در نفس مردم دارد و صدای پای مردم را میشود در جای جای شعر او  شنید

       مردم آی مردم
      من همیشه یادم
      این است
       یادتان باشد
       نیمه شب ها و
    .      سحرها
      این خروس پیر
       می خروشد
       با خراش سینه
        می خواند
        مردم آی مردم
      من هر چه دارم
      از شما دارم

 شاعر مردمی را راه مردمی باشد و گفتار مردمی

 زنده یاد آرش باران پور چه ساده این راه را کشف نمود
     تو حرفی داشتی
      دل که
      حرفی ندارد
       تو
       انگشت بر مرگ
        بگذار
  دیوانگی اش با من

 مردم همیشه مردم اند
چه چشم بادامی باشند و چه چشم بلوطی
  سفید باشند و چه سیاه
 چه پوست تنشان زرد کشیده باشد و چه سفید و  روشن مردم همیشه مردمند و شعر  گفتن برای این مردم هنر خاصی است که پروین اسحاقی به آن دست یافته است
به غزلی از ایشان توجه می‌کنیم

 در میان سفره  ی عید دلم سین منی
 واژه واژه معنی آیات یاسین منی
در غروب  کفر چشمت مذهبم از دست رفت
 از نگاهت خوانده ام غارتگر دین منی

 تا طلوع صبحدم  چشم انتظارت بوده‌ام
چشم بگشا بر نگاهم صبح شیرین منی

 از هزار باغ فروردین چشمت خوانده ام
 در بهار پیش رو دستان گلچین منی

 روی پرچین دلت رقص کبوتر بوده‌ام تو به روی قله های عشق شاهین منی

 من چگونه چشم برمی دارم  از دیدار تو
 خوشه خوشه جلوه ی  زیبای پروین منی

شاعر مردمی دلمشغولی های مردمی را ساده و بی تکلف می سراید به سروده ای  از سلیمان هرمزی نظر می‌ کنیم
      عشق یعنی بیاد
       تو بودن
       از تو گل گفتن.
      و گل شنودن

      ساقه ی  سبز
      بابونه گشتن
    معنی ساده ی
    پونه گشتن

     ما و من را به
     دریا سپردن
    روشنی را به.   
    شب واسپردن

     الفت انداختن با
      علف‌ها
       پا نهادن به
     جشن صدف ها

 و یا زمانی که شاعر به جنون می آید و از خود می گذرد حبیب پیام به حالی دست می یابد که  چنین زیبا می‌سراید

        تندیس‌های
         دلمردگی اند
        نی لبک  های
        بی آواز
         من
        اشک هایم را
     به تو می بخشم
       و با دسته ای
        از پرندگان
     به  حنجره های
    زخمی
    کوچ می کنم
     اما
      اگر روزی
     چوپانی
   نی لبکی را
   به آتش کشید
    من از جاده ی آوازهای خویش
    با بالهای روشن
   به دیدار تو
      می آیم
     تا پنجره‌ها
    غریب نماندند

من برای بانو پروین اسحاقی آینده ی روشنی را درپهنه ی ادبی کشور می بینم مشروط بر اینکه نقد پذیر باشد و به راهنمایی های اساتید شعر و ادب گوش فرا دهد

اصفهان
سوم اردیبهشت 99


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۹ ۰ ۰ ۷۹

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۹ ۰ ۰ ۷۹



سلام درود بر بانوی شاعر
پروین اسحاقی
در مواجهه با احساس های شاعرانه شاید بتوان قلمی زد ولی نیک می دانم گفت درک نهایی حس شاعر در لحظه و آن، سرودن شعر را نمی توان ترسیم کرد وحتا در خیال وگمان آورد.
درباور گریز پای آدمی خیال دل انگیز شاعرانه چون آهویی رمیده در دشت سربه کوه ودشت  می گزارد جولان می‌دهد ودرخنکای خیال طرب انگیز ترین حس را به شاعر القا می کند
احساس هایی بسیط وارزشی که از جاری غلیان روح است وسیلان کلام در روایتی که در پایان شعر نام می گیرد.
خوگرفتن اندیشه ها بارنگ ها وگهگاه حرمان از آمیزش های پوشیده بر چهرهای گوناگون در نگرش ها رخ می دهد.
شاد زیستن در پرتو خوب نگریستن است وبهینه دیدن
فراسوی زمان ومکان وخیال و اندیشه باید رها شد در خیال نازک اندیشه وزمان
باید دست در آغوش باد کرد بایستی رنگها را 
آبی آسمان روز را،سیاهی شب سپهر را
سبزی سبزه زار را،سرخی سیب بر درخت را
زردی برگ ریزان چهارباغ را،سپیدی لباس عروس را درهیاهوی عاشقانه ها و.....همه وهمه را باید در یک خط ممتد پیاپی به نیکی ودر ژرفای خیال مثبت وبهینه دید وبر این باور بود درخلوت وجلوت رنگ ها با آدم حرف می زنند.
شاعر پروین اسحاقی گر چه یک کلاسیک کار کارکشته است وهماره دوستان آشنا با شعر ایشان را با غزل های مغازلت آمیز وعاشقانه اش می شناسند اما ایشان در سپیدسرایی هم دستی بر آتش دارد اوفریاد زن دردمند جامعه خویش است فلسفه خوب می داند و عرفان را نیز خوب می شناسد وروح متعالی دارد .
درسبک کاری وی زبان هماره در جریان سیال شعر جاری است وحتی در پایان شعر هم ما در کار وی تمام شدن نمی بینیم وروایتی دیگر در پایان آغاز می شود که اشاره به نور وامید وروشنایی در ذهن دارد واین خصوصیت ها از نکات بارز سپید سرایی این بانوی شاعر است.
بانوی شاعر ما در روایت شعر خود در شروعی بر خط وزیبا از واژه،
شامگاهان
استفاده کرده ،خواندن این سرخط مرا بیاد شعر 
نیمای عزیزمی اندازد
«ترامن چشم درراهم
شباهنگام
که پیچد دست نیلوفر به پای سروکوهی دام»

این وجه تمایز شعر پروین است ایشان بااندیشه نابی که دارد ناگهان وسط شعر نیفتاده است این نشان از اوج نگرش خلاقانه ایشان است.
اشاره به نام شامگاهان در روایت شعری ایشان
را از این منظر می توان مورد اشاره قرار داد که ایشان با نگرشی فراز مندانه انتقادی سراسر آگاهانه دارد از تبعیضات حاکم برجامعه پیرامونی خویش چرا که هنوز هم زن جامعه خویش را در ظلم وجور وستم زمانه می بیند
او روایت دادخواهی دارد،نوعی استکبار ستیزی
دارد خواهان عدالت است زن زمانه خویش را د پستوی خانه نمی خواهد دوست دارد سامان یافتن اوضاع نابسامان جامعه خویش را با تگاهی نو اندیشانه به زن جامعه اش ببیند
وازاینرو به شب اشاره دارد وسیاهی های پیرامون آن وآنگاه  که «شامگاهان» رااشاره می کند مداومت استمرار این امر تبعیض را وبغض در گلو نشسته را یاد آور می شود.
رشد فرهنگی،بلوغ فکری ،و.....تغییر در نگرش های جامعی در خصوص نقش و شخصیت زن در ساختارجامعه از اهداف اوست
ایشان فرد گرا نیست برای رفاه ،آسایش آرامش همه زنان هم عصرش بر حسب رسالت شاعرانه اش اقدام می کند،اشاره به
< بستر رویاهایم>
همین مؤلفه را در چشم به تصویر می کشد تنهایی در دل مانده از جور زمانه وچه زیبا در سطر چین های بعدی رگه های این درد مزمن جامعه را زیبا نقش می بندد درکلک خیال انگیز کلام
در بستر رویاهایم!!!

        فرو می ریزند

دهشتناکِ

          تنهایی ام را

اشاره به واژه <دهشتناک> نوعی مبالغه است که شاعر بر آن است ترس ورعب و وحشت خود را درقالبی به شکل یک تعارض در ساختار افکار واندیشه بیان کند که این خود دنیایی از اعتراض های انتقادی در سکوت است ایشان تابوی جهل مرکب ودگماتیسم موجود بر جامعه را می شکند از پیله پروانه ماندنش خارج شده دگر دیسی را شکل می دهد که اندیشه ورزانه فراسوی دیدگاه های دیگر هم عصرانش عمل می کند  ودرتصویری که از 
<رنگ هایی مات،

کدام رنگ>

به ذهن متبادر می کند که چه فرقی است بین برخورد با زن زمان اعراب جاهیلت درگذشته و با آن فرهنگ فرودستی گذشته های اعراب جاهلیت وزن امروز جامعه  با اینهمه پیشرفت علم وتکنولوژی در تمام رشته ها  که هنوز هم از اکثر زنان جامعه خود را از حقوق حقه خویش محروم می بیند.

اشاره های بانو پروین همگی درعین احترام است 
مخاطب خودش در روایت های شاعرانه اش وحشی خطاب نمی کند  ایشان شان ومنزلت شاعرانه دارد شخصیت اجتماعی اش دور است از توهین و بی ادبی ها کلامش سنخیتی با بی ادبان ندارد
درنهایت احترام از صفت وحشی برای موها استفاده کرده تا تصویر بدیعی از اعتراض 
محتر مانه خویش برگو شود ، اشاره به صفت وحشی دنیایی از تصاویر واپیزودها را در لحظه به  نمایش ذهن در می آورد که شرح آن در این مقال نمی گنجد
«تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل» 

اشارتها به   
<سرکشی روح

آشفتگی خیال>

حکای

ت فریادهای به سامان نرسیده است در کنج انزوای زن مججوب وغیرتمند جامعه فریاد هراس ،رعب ، وحشت و آشفتگی خیال در تنهایی های انزوا گونه درگوشه گوشه نبودن ها
گهگاه نبود  عدالت
گهگاه، محبت، وفا و.....
و گاه های دیگر همه آن چیز که نیازهای اولیه و نهایی زن جامعه خویش است سخن به میان می آورد و آنرا روایت و حکایت می کند.

از وحشی موهایش ؟

سرکشی روح

آشفتگی خیال

از نبودن هایش

                      حکایت دارد

در ادامه از بی نهایت  خواسته های خویش به رنگ اشاره می کند
 یک سهم خواهی عادلانه در همه جا همه وقت همیشه او زن جامعه اش را در مرتبه و قدر هم منزلت با مرد جامعه می خواهد 

بگو


کدام پرده را

                رنگ عشق است ؟

گلایه از نابرابری ها را به زبان شعر در شکوه رمز گذاری شده دادخواهی می کند و در زبان با کمک گرفتن از
<در تلاطم بیکران مهر>

نابسامانی ها را با واژه« تلاطم » و «بیکران مهر» به اوج خود برگو می شود تعارضی قابل فهم و روایتی مستور و کهنه که به وظیفه برگرده کلام ها و پیام ها بر اساس رسالت شاعرانه می گذارد تا راوی دردهای مزمن بر تن نشسته جامعه زن خویش  باشد.
می طراود ذهن روایتگرش غوغا گون و می سراید و پیش می رود توفنده و کوبنده بامید روشنایی او می داند در پس هر طوفانی آرامشی نهفته است امید به آینده سوال می کند از 
« پرده» در قبل واکنون اینجا می پرسد کجاست آن 
نگاه مهربانانه تا آنرا سنجاق کند به خیال ذهنش
و تصویری از آن در اندرونی قلبش بکشد
عاشقانه و آنوقت است که می تواند به خودش بگوید شعار عدالت  در روح زن جامعه اش بهاری
عاشقانه آفریده به روشنا و امید.

تا آن را به لحظه هایم 

                نقاشی کنم

عاشقانه 

در بهار...امیدِ

                    پروین

#شعر آغاز و پایان خوبی داشت
#زیر ساخت و رو ساخت عالی بود
#روایت شعر از اطناب زیاده گویی دور بود
#ملودی با کلام وزبان همراه بود
#از تصویر سازی خوبی بهره مند بود
در عین حال که روایتی ظاهرن عاشق گونه بود و گلایه آمیز در معاشرت عاشق ومعشوق

اما با نگاهی فراز مندانه زوایای دیگر شعر در اندیشه و تفکر هویدا و مشهود خود را نشان می دهد
شعر در نهایت زیبایی سروده شده بود
و بسیار دوست داشتم آنرا
برای شاعر محترم آرزوی موفقیت دارم

 با تقدیم احترام

علیرضا ناظمی

"دلتنگی"

شامگاهان

در بستر رویاهایم!!!

        فرو می ریزند

دهشتناکِ

          تنهایی ام را
 
رنگ هایی مات

کدام رنگ؟

از وحشی موهایش ؟

 سرکشی روح

آشفتگی خیال

از نبودن هایش

                      حکایت دارد

و جلوه گر است

                 دلتنگی عشق را

در بیکران مهربانی

                از ندیدن هایش؟ 


بگو


کدام پرده را

                رنگ عشق است ؟

در تلاطم بیکران مهر

تا آن را به لحظه هایم 

                نقاشی کنم

عاشقانه 

در بهار...امیدِ
 
                    پروین

#پروین_اسحاقی

 


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۶ ۰ ۰ ۵۹

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۶ ۰ ۰ ۵۹


۱ ۲

پروین اسحاقی

شعر ، غزل،ترانه

اشعار و سروده های
هنرمند شاعر وترانه سرا
پروین اسحاقی