تایتل قالب


۶ مطلب با موضوع «مثنوی» ثبت شده است

زن چراغ دلفروز خانه است
موجب آرامش کاشانه است

زن نشان پاکی و صدق و صفاست
مظهر عشق و نمودار وفاست

زن دهد بر مرد شوقِ زندگی 
زن چو خورشید است در تابندگی

زن به دامن پرورد فرزند را
بر لبش می آورد لبخند را

زن اگر زحمت کش و غم پرور است
دلخوش است از اینکه نامش مادر است

  #پروین_اسحاقی

@parvinpoems


پروین اسحاقی ۹۹-۳-۰۸ ۰ ۰ ۴۴

پروین اسحاقی ۹۹-۳-۰۸ ۰ ۰ ۴۴


چشم زیبای مثل آهو داشت 
قامتی دلنوازو دلجو داشت

تازه شاید به شهر آمده بود 
عطر گلهای یاس و شب بو داشت 

با نگاهی غریب از مردم 
میرمید و نظر به هر سو داشت 

مادری خسته بود و پیدا بود 
که به دل یک جهان هیاهو داشت 

کردم از او سوال و فهمیدم 
که چرا هر طرف تکاپو داشت

داشت در خانه کودکی بیمار 
که غم درد مبهم او ، داشت 

نه تحمل که بیندش ، رنجور 
نه توان خرید دارو ، داشت

 #پروین_اسحاقی

 


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۹ ۰ ۰ ۵۱

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۹ ۰ ۰ ۵۱


بیا ساقی ای دلبرِ مه لقا
که گل بی جمالت ندارد صفا

بیا ای عقیقِ لبت چون رطب
که فصلِ بهارست و وقتِ طرب

بده ساقیا می که همچون نُصُوح
کنم توبه ، نبوَد مرا عمرِ نوح

مئی ده مرا در جهانِ فراخ
که هموار گردانم این سنگلاخ

از آن می مرا ده که شادم کند
غمِ دل برون از نهادم کند

بیا ساقی ای نرگست شیر گیر
ز آهویِ مستت گرفتی اسیر

مده زان می اَم کآن بود فتنه خیز
به جامم میِ شهد و شکّر بریز

بده می که از سر بَرَد عقل و هوش
که دارم دلی از غمت پُر ز جوش

ز می آبِ انگور نبوَد غرض
مئی خواهم از بهرِ دفعِ مرَض

بیا ساقیا ای تو صاحب کَرَم 
بیا و بکن فارغم از اَلَم 

می اَم ده دمادم ز جامِ گران 
که وارسته گردم من از این جهان

مرا پُر کن ای ساقی از می سبو
که دل شرحِ غم را دهد مو به مو

بیا ساقیا جامِ گلنار ده
به من می ز بهرِ دلِ یار ده

بده می ز مینایِ وحدت دمی
که آرد به دل شادی و خرمی

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۸ ۱ ۰ ۴۶

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۸ ۱ ۰ ۴۶


شعر آن باشد که با فکر ظریف 
نظم گردد نکته ها نغز و لطیف

شعر را معنی زبان دانش است
چونکه این گفتار اهل بینش است

شعر نغز از کِلکِ استادِ ادب
غم برد از دل دهد وجد و طرب

شعر شیرین تر بود از قندِ تر
در حلاوت بِه بود از نیشکر

آنچه بینی ز آدم و عالم عیان
از جماد و از نبات اندر جهان

از وحوش و از طیور و دیو و دد
هر چه بیند چشم و گوشت بشنود

می کند مجموع آن را اهل فن
جمع بهرِ اهل دل ، در یک سخن

از گروه شاعرانِ پر هنر
گشته است ایران از آنان مفتخر

سرفراز این ملت از آنان بود
نامشان در دهر جاویدان بود

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۳ ۰ ۰ ۵۰

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۳ ۰ ۰ ۵۰


خواست کز شاخه حضرت حوا 
سیب چیند ز بوستان خدا 

چید سیبی و برگرفت به دست 
به دهان برد و چشمها را بست 

لیک چون سوی لعل نوشش بُرد
عطر آن سیب عقل و هوشش برد 

مرغ خاطر شدش جنان پرواز
یادش آمد ز همدمِ دمساز 

داغِ بی بهرِگی ، دهان بستش 
همچنان ، سیب ماند در دستش 

برگرفت و دوان دوان آوَرد
سیب را پیشکِش به "آدم" کرد 

هر دو از دیدن جمال حبیب 
مست گشتند و شد فرامُش  سیب 

"آدم" از شوق ، دست  پیش گرفت 
در کنارش چو جانِ خویش ، گرفت
 
لبِ حوا به زیرِدندان  شد 
لب به دندان گزید و خندان شد 

شده حوا ز شرم گلگونْ چهر 
آدمش در بغل گرفته به مهر
 
خون دویدش به چهر و گلگون شد 
سیب اگر سرخ شد از این خون شد 

شد مقابل به ماه ، روی حبیب 
شده حایل دراین مقابله سیب 

سیب ، روی نگار پوشیده 
پیشتر سیب ، لعل بوسیده

سیب ، بینِ دو لب ، چه چاره کنند؟ 
صبر ، کو؟ تا فقط نظاره کنند؟

لشکر عشق ترکتازی کرد
دوستان را به جنگ راضی کرد 

جنگ برخاست درعیان و ضمیر 
اولین دورِ جنگِ عالمگیر !

خانه دیگر  خراب خانه شده !!!
سیب یک جنگ را بهانه شده !

شوق  بر صبر ، چیره گشت و حبیب 
خواست بردارد از مقابل  سیب

هردو یکدل به دل ، نهیب زدند 
هردو دندان به لعلِ سیب  زدند
 
رفت و رفت از میانه بیمِ هلاک 
لعل ، با لعل ، جفت گشت ، چه باک

زجهان رَسته ، چشمها بسته 
هردو با طعمِ سیب ، دل بسته 

هر دو پابندِ سرنوشت  شدند 
بی خبر رانده از بهشت  شدند
 
چشمِ" آدم '" دراین میان شد باز 
دید بسته است  دیدهُ دمساز 

چشم خود نیز بست و هیچ نگفت 
آری آن دم ، به هیچ ،باید گفت!

پشتِ پا زد به مُلکِ دانایی 
آه ، از سیبِ سُرخِ حوایی !

ای خوش آن لب ،که بسته با لبِ دوست 
این همان رازِسربه مُهر ِمگوست" !

اولین بوسهُ جهان این شد 
بوسه ، با طعمِ سیب، شیرین شد 

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۴۳

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۴۳


 

شادی من روز میلاد شما ست
اشک شوقم جاری از یاد شما ست

یک پرستو در نگاه من نشست
در سلامش یک بهار تازه است

شمع روشن کردنم با یاد توست
روز خوشبختی ی من میلاد توست

بودنم با بودنت آغاز شد
این قناری با تو در پرواز شد

آتش و پروانه ها را دیده ای
بازی ی دیوانه ها را دیده ای

من به شوق آتشت پروانه ام
در هوای سنگ تو دیوانه ام

من زهرچه غیر تو دل کنده ام
من به امید تو تنها زنده ام 

             #پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۶۱

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۷ ۰ ۰ ۶۱


پروین اسحاقی

شعر ، غزل،ترانه

اشعار و سروده های
هنرمند شاعر وترانه سرا
پروین اسحاقی