تایتل قالب


۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رقص» ثبت شده است

.

صلیب خیال

تو از سکوت سپید قرار می آیی
قسم به عشق ، نمانده مرا تسلایی

به موج آبیِ رویای خویش می بینم
چنانکه قوی نشسته به موج ، 
        تنهایی

همینکه از گذر انتظار می گذری
شبیه منظره  در معرض تماشایی

خیال آینه حتی به رقص می آید
به چشم آینه وقتی که چهره بنمایی

به زعم  اهل زمین یک فرشته خواهم شد
به روی شانه ی من بال و پر که بگشایی

بر ارتفاع صلیب خیال می رقصی
برای مریم در گریه ام ، مسیحایی

همیشه باور شش گوشه ی دلم هستی
همیشه نیز چنانی که غافل از مایی

مرا ز شعر ، رباعیِِّ چشم تو کافی ست
که مثل طعم غزل های خواجه گیرایی

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۳-۲۰ ۰ ۰ ۵۸

پروین اسحاقی ۹۹-۳-۲۰ ۰ ۰ ۵۸


عجب حال وهوایى دارداین صبح
چه باغ دلگشایى دارد این صبح

نسیم و رقص وباران و ترانه
کنار تو صفایى دارد این صبح

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۳۱ ۰ ۰ ۵۵

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۳۱ ۰ ۰ ۵۵


گلویم
عطش ستاره ای ست
که دور از نفس هایت
طعم آسمان را
از یاد برده است
اما
چشمانت را
که می نوشم
در پیاله ای که ماه
به پنجره ی نگاهم تعارف کرده است
مست می شوم

و من
که پیراهن چهار خانه ام را
در میان رقص دریده ام
در می یابم
جهنمی ست
َسقوط من
از بهشت چشمانت

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۵ ۰ ۰ ۴۸

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۵ ۰ ۰ ۴۸


این واژه های ناب که از دل چکیده اند
شعر مرا ز جنس غزل آفریده اند

گنجشگ های بر لب ایوان خانه اند
بر سنگفرش صحن دل من پریده اند

تا آنکه مصرعی بسرایم زحال خویش
جان کندن مرا به نگاهی ندیده اند

هر بار نیمه جان شده ام از سرودنم
گویی برای مردن من سر رسیده اند

این گله های شعر - غزالان شب نفس_
در زیر نور ماه چه زیبا چریده اند

گاهی چنانکه لحظه ی پرواز مرغ غشق
بر ارتفاع تنگ قفس آرمیده اند

گاهی برای دیدن سیمرغ هفت شهر
تا قله های دور خدا پر کشیده اند

خون می چکد ز رقص خیالم به دفترم
تصویر زخم را به تماشا کشیده اند

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۰ ۰ ۰ ۵۴

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۲۰ ۰ ۰ ۵۴


 

عشقِ ناگهانی
 اتفاقی ست
که افتاده است
و من
تنهاترین ستاره ای که
بر مدار تو
می چرخم
چند سال نوری
هنوز باقی ست
تا رقص شانه هایم
کامل شود ؟

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۸ ۰ ۰ ۵۹

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۸ ۰ ۰ ۵۹


 

تو را
با نفس هایم می شناسم
خودم را
با دل تپیدن های شبانه ام
هنگامی
که عصایم آفتابی می ‌شود

حسرت به چشم از اینکه
شب
چه رنگی دارد
می خوانمت با لمس دستانم
به خط تاریکی

بهار را سبز می خوانم
آسمان را آبی رنگ
بی آنکه شکوفه ای را
به رقص دیده باشم

با دستانم
که راه می روم
پاهایم را
چراغ می نویسم
تا بیاد داشته باشم
پنجره
تنها دریچه ای ست
به جهانی
که طعم آیینه را نچشیده است

آب را
به شکل تشنگی می بینم
تو را
به رنگ اشتیاقی
که امانم را بریده است
آتش را
چگونه می شناختم
اگر آفتاب
گونه ام را برشته نمی کرد

مرا
با خطی بخوان
که شاملو سروده است
(با چشمی
که مردمکانش
از تابش نور تاثیر نپذیرفته است
چگونه
از رنگ ها حکایت توان کرد)

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۶ ۰ ۰ ۶۶

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۶ ۰ ۰ ۶۶


 

دو مناره جنبانند بازوان ات که
 اصفهان را /
به رقص می آورند

نگاهت نقش جهانی
که دنیا را
از چهار باغ
تا هشت بهشت
چهل ستون فاصله است/ از خواجو
تا الله وردی خان
سی و سه پل
به " نظر" که می رسم
مسیح را
مصلوب می بینم


#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۴ ۰ ۰ ۵۹

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۴ ۰ ۰ ۵۹


 

رقص اشک چکیده را مانم
سر به دامان کشیده را مانم

در شب و باد و ریزش باران
کاغذ آب دیده را مانم

قامتم ضربه از تبر خورده ست
قد سرو خمیده را مانم

زخم خورده ز تیغ بهتانم
چون گریبان دریده را مانم

مثل تنهایی قناریها
از قفس نا پریده را مانم

کس نپرسیده شکوه ام از چیست
قصه ی ناشنیده را مانم

کیستم چیستم نمی دانم
حس در خود خزیده را مانم

از بلندای شب گذر کردم 
صبح از ره رسیده را مانم

#پروین_اسحاقی


پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۴ ۰ ۰ ۵۵

پروین اسحاقی ۹۹-۲-۱۴ ۰ ۰ ۵۵


پروین اسحاقی

شعر ، غزل،ترانه

اشعار و سروده های
هنرمند شاعر وترانه سرا
پروین اسحاقی