عکس رخش در آینه ی دل فتاده شد
یک جا قرار در دل دلبر نهاده شد
بردم به پیش اهل دلان مشکلات عشق
دفع خمارِ صبح ، به یک جام باده شد
#پروین_اسحاقی
@parvinpoems
عکس رخش در آینه ی دل فتاده شد
یک جا قرار در دل دلبر نهاده شد
بردم به پیش اهل دلان مشکلات عشق
دفع خمارِ صبح ، به یک جام باده شد
#پروین_اسحاقی
@parvinpoems
تضمین غزل شماره 114 مولانا حافظ
باده نوشان قدم از باغ چو در خانه زدند
می علیرغم دل مردم بیگانه زدند
گل ما خشت چو شد بر لب دندانه زدند
( دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند )
نازم آن حسن و جمالی که ز ناز و لاهوت
شده خود ورد زبان همه اندر تابوت
ساز عشرت بنمودند بپا در ناسوت
(ساکنان حرم ستر عفاف ملکوت
با من راه نشین باده ی مستانه زدند)
آتش عشق تو چون در دل من پای نهاد
هستیم را ز غمت عشق و جنون داد به باد
گل رخسار تو از باد خزان ایمن باد
(شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
حوریان شکر کنان ساغر شکرانه زدند)
ساقیا کهنه می ام ده که گوارا سمنه
باده هم زورِکمان تیر کنون دست منه
دور تا سر نرود جام ، تو از دست منه
( جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند)
خرم آنست که در گوشه ی میخانه خزید
وز می وصل رخت یک دو سه پیمانه چشید
نه چو من طعنه ز هر عاقل و دیوانه شنید
( آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند )
دوری یار نگر با من محزون چون کرد
به یکی غمزه مرا عقل ز سر بیرون کرد
دلبرم از بر من رفت و غمم افزون کرد
( نقطه ی عشق دل گوشه نشینان خون کرد
همچو آن خال که بر عارض جانانه زدند )
عمر چون رفت ز کف ما ز چه محزون نرویم
خوشه ناچیده از این خرمن افزون نرویم
ز سر کوی تو ما با دل پر خون نرویم
( ما به صد خرمن پندار ، ز ره چون نرویم
چون ره آدم خاکی به یکی دانه زدند )
سوزم از عشق چو شمعی که بسوزد در جمع
ریزم از کشتن پروانه ز نوک مژه دمع
دل شود خون چو رسد ناله ی عشاق به جمع
( آتش آن نیست که بر خنده ی او گرید شمع
آتش آن است که بر خرمن پروانه زدند )
نقشه ها در دل *پروین* همه شد نقش بر آب
گشت طی چونکه به غفلت همه ایام شباب
چو به رفتن همه دم عمر گران کرد شتاب
( کس چو حافظ نکشید از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف عروسان سخن شانه زدند )
#پروین_اسحاقی
از بوسه ی خویشتن پیامم دادی
از باده ی عشق خویش جامم دادی
اما لب من کجا ، لبان تو کجا
ای گل نکند وعده ی خامم دادی
#پروین_اسحاقی
با باده ی عشق می پرستم کردی
از جام نگاه خویش مستم کردی
با هر که به جز یاد تو بیگانه شدم
روزی که به عشق ، پای بستم کردی
#پروین_اسحاقی
با بوسه خویش مست مستم کردی
سر خوش تو ز باده الستم کردی
از لعل لبت چشیده ام با لب خود
" جانا " تو به عشق ناب هستم کردی
#پروین_اسحاقی