.
"سایه ی زلف تو
ایهام تمام
غزل است"
خنده زد باز پری زاده ی زیبای غزل
فرصتی شد که برآیم به تماشای غزل
من و بی خوابی و شب پرسه و تنهایی و ماه
در تب شعرم و دلواپس فردای غزل
آنچه در خوشه ی پروینی شب سایه زده ست
شب شعری ست به جا مانده ز شب های غزل
آتش شعر به پهنای دلم خیمه زده ست
بر نماز آمده ام رو به مصلای غزل
سایه ی زلف تو ایهام تمام غزل ست
شده ام باز گرفتار معمای غزل
آنچنان محو رباعی خیال تو شدم
که به رقص آمده ام همدل و همپای غزل
بعد یک عمر که در مکتب دل پیر شدم
این منم طفل دبستان الفبای غزل
باز کوتاهی سرپنجه ی دستان خیال
نرسیده ست به سر حلقه ی یلدای غزل
#پروین_اسحاقی
نظرات (۰)