.
"من غرال غافلی بودم
میان دشت عشق"
ابتدا بر تار و پود هستی ی من تاختی
دست آخر روی قلبم سایه بانی ساختی
ای من دل داده از کف ، شکوه از دنیا چرا؟
قسمتت این بود سهم عشق را پرداختی
گفته بودم بازی ی لیلاج چشمش ساده نیست
دیدی آخر هستی ات را در قمارش باختی؟
در جنون عشق شاید آب دیده گشته ای
منتها در آتش دیوانگی بگداختی
من غزال غافلی بودم میان دشت عشق
در دل صبحی مرا در دام خود انداختی
#پروین_اسحاقی
نظرات (۰)