شب گریه ی بی قرار بارانم من
از داغ گل سرخ پریشانم من
دیری ست کسی سراغی از من نگرفت
چون غنچه اگر سر به گریبانم من
#پروین_اسحاقی
شب گریه ی بی قرار بارانم من
از داغ گل سرخ پریشانم من
دیری ست کسی سراغی از من نگرفت
چون غنچه اگر سر به گریبانم من
#پروین_اسحاقی
شب
که بر نگاهم
سرمه ی آفتاب می کشد
ماه
در برکه ی چشمم
ماهی می شود
و شهرزاد قصه هایم
هزار و یک خواب می بیند
عمق بیداری ام را
با منقار پلک هایم
اندازه می گیرم
به جستجوی ستاره
برآمده ام
با فانوسی از شبتاب و
گیسوانی
آشفته بر شانه
سایه ام را
در باد می تکانم
و
دستانم را
برای گرفتن ماه
قلاب می کنم
#پروین_اسحاقی
رقص اشک چکیده را مانم
سر به دامان کشیده را مانم
در شب و باد و ریزش باران
کاغذ آب دیده را مانم
قامتم ضربه از تبر خورده ست
قد سرو خمیده را مانم
زخم خورده ز تیغ بهتانم
چون گریبان دریده را مانم
مثل تنهایی قناریها
از قفس نا پریده را مانم
کس نپرسیده شکوه ام از چیست
قصه ی ناشنیده را مانم
کیستم چیستم نمی دانم
حس در خود خزیده را مانم
از بلندای شب گذر کردم
صبح از ره رسیده را مانم
#پروین_اسحاقی